محل تبلیغات شما



آیا تا به حال احساس ناتوانی کرده اید, طوری که از نظر احساسی و نه فیزیکی خسته باشید این یک مشکل شایع است که عامل آن سطح انرژی تان است

در سبک زندگی مدرن که افراد هر روز سرشان به شدت شلوغ است، برنامه روزانه تنها یک چیز به ما می گوید: نمی توانی همه چیز را در من جا دهی! در واقع بسیاری از مردم، انرژی بسیاری را تنها صرف هماهنگی وظایف و فعالیت های خود می کنند.

من یک مشاور هستم و متوجه شدم اولین چیزی که افراد، باید برای رفع استرس به آن توجه کنند یک رژیم سالم است. وقتی من به مراجعینم توصیه می کنم یک رژیم را شروع کنند، جواب همیشه یک چیز است: وقتی برای این کار ندارم!

اما من به آنها می گویم جوابتان منفی است، چون آن را انجام ندادید و نمی دانید نتیجه اش چیست. رژیم سلامت، تنها داشتن فعالیت ورزشی نیست بلکه تمرکز روی به حداکثر رساندن سطح انرژی، به واسطه مراقبت از خود است.

در ادامه می خواهم سه روش ساده برای تمرکز روی رژیم سلامت را برایتان توضیح دهم.

انرژی

1- بخوابید

شروع کار با خواب ضروری است، چون ذهن و بدن تازه، پایه های موفقیت در زندگی شخصی و حرفه ای تان است. با اینکه داستان های افراد موفق درباره تلاش های شبانه روز، به نظر خیلی قهرمانانه می آید اما می خواهم براساس تجربه شخصی در مورد یک چیز، شما را مطمئن کنم: انرژی نداشتن برای انجام کارها اصلا جالب نیست، پس ابتدا حتما بسنجید که به چند ساعت خواب برای آمادگی کامل نیاز دارید.

2- داشتن نگرش مثبت

قسمتی از رژیم سلامت، تثبیت ظرفیت ذهنی برای انجام کارهای بزرگ است. یکی از توصیه های من به افرادی که در پی موفقیت هستند، داشتن نگرش مثبت است. همه ی ما مواقعی را داشتیم که خونمان به جوش آمده، اما ذهن مثبت ذهنی است که سازنده باشد. چه در خانه و چه در محل کار، تبدیل به فردی مفید شوید که دیگران می توانند روی او حساب کنند و اعتماد به نفس بگیرند.

این کار باعث می شود اعتماد به نفس خودتان نیز افزایش پیدا کند.

انرژِی

3- اهداف تناسب اندام را برای خودتان در نظر بگیرید.

بخشی از رژیم سلامت، داشتن تناسب اندام است. اگر به صورت مرتب ورزش نمی کنید و یا حتی اگر قبلا هرگز ورزش نکرده اید، فراموش کنید که چه کسی بوده اید. می توانید با قرار دادن هدفی هفتگی یا ماهانه شروع کنید و خون را در رگ های خود به حرکت درآورید. همین که به اولین هدفتان برسید متوجه تغییر قابل توجهی در نگرش و سطح انرژی خود می شوید.

اگر این نکات به نظر ساده می آیند، اجازه دهید سوالی از شما بپرسم: آیا انجامشان می دهید؟

می خواهم در حرفه ام موفق شوم و همچنین دوست دارم عمری در کنار فرزندانم زندگی کنم. چه کسی است که چنین آرزویی نداشته باشد؟ با انجام نکاتی که گفته شد می توانید سطح انرژی خود را تقویت کنید تا با قدرت به سمت اهدافی که دارید حرکت کنید و زندگی تان را پیوسته بهبود ببخشید.


تربیت کودک یکی از مقوله و مشکلات اصلی هر پدر و مادری است که دارای فرزند هستند معمولا تربیت کودک با داد و فریاد پدر و مادر همراه است

طبیعی است همه والدین دوست دارند فرزندشان را طوری تر بیت کنند که در آینده مشکلات کمتری داشته باشد.در واقع والدین می خواهند بهترین شیوه تربیتی را برای فرزندان خود انتخاب کنند، اما هر کسی روشی به آنها پیشنهاد می کند؛ بعضی ها می گویند بچه باید از آدم حساب ببرد، در کتابی می خوانند که باید رفتار دوستانه ای با کودک داشته باشند و. . ولی نکته مهم این است که اغلب افراد از روش خود راضی نیستند چون نتوانسته اند به نتیجه دلخواه خود برسند. در این خصوص با دکتر سیما قدرتی، روان شناس و مشاور گفت وگو کرده ایم که در ادامه دیدگاه های ایشان را می خوانید.

کودکان

رفتار مقتدرانه و قاطعانه والدین

داشتن اقتدار، قاطعیت و هماهنگی والدین در انتخاب روش تربیتی آنها برای تربیت فرزندانشان از مهم ترین مواردی است که والدین باید به آن توجه داشته باشند. البته این موضوع اصلا به معنای ترسیدن کودک از پدر و مادرش نیست، بلکه به معنای قاطعیت والدین و یادگیری رعایت نظم و انضباط از سوی کودکان است.

وقتی بارها چیزی را به فرزندان مان یادآوری می کنیم، اما آنها باز هم کار خودشان را می کنند. هنگامی که می خواهیم جلوی مهمان ها زیاد شیطنت نکنند، ولی همچنان بازیگوشی می کنند وگاهی هم حتی آبروی ما را می برند. به نظر می رسد ما ازاقتدار کافی برخوردار نیستیم.

معمولا رابطه والدینی که درانتخاب نوع روش تربیتی فرزندانشان هماهنگ هستند و با اقتدار و قاطعیت با فرزندانشان رفتار می کنند خوب است و هر دوی آنها می توانند از الگوی واحد و هماهنگی استفاده کنند. ضمن این که بچه ها را هم بیش ازحد به خود وابسته نمی کنند. در واقع والدین مقتدر، هم فرزندشان را کنترل می کنند و هم به او استقلال می دهند؛ هم مراقبش هستند و هم به او آزادی عمل می دهند. همچنین نسبت به نیازهای او هم؛ نه بی تفاوت باشند و نه بی دقت.

به فرزندتان احترام بگذارید

اگر پدران و مادران سعی کنند به فرزند خود احترام بگذارند آنها هم بتدریج یاد می گیرند محترمانه با دیگران رفتار کنند. در واقع فراموش نکنیم فرزندان آیینه ای از رفتار خود ما هستند. بنابراین اگر خود ما اشتباهی می کنیم باید ابتدا ببینیم چگونه رفتار کرده ایم که فرزندمان چنین مشکلی در رفتارهایش دارد.

رفتار والدین با فرزندشان باید به گونه ای باشد که کودک خودش بتواند در انتخاب و تصمیم گیری هایش سهمی داشته باشد، نه این که همیشه والدین برایش تصمیم بگیرند. فراموش نکنیم کودک فقط تا شش ماهگی برای برطرف کردن نیازهایش کاملا به ما وابسته و نیازمند است، ولی بتدریج و به مرور باید به سمتی حرکت کند که این نیاز و وابستگی کمتر و کمتر شود.

کودکان

دوستانه و آگاهی بخش

هر پدر و مادر ی به روشی خاص با فرزندش رفتار می کند. جدا از هر روشی که والدین برای خود انتخاب می کنند نباید دائم به بچه هایشان امر و نهی کنند. چون این موضوع باعث می شود آنها همین کار را با بچه های کوچک تر از خود بکنند و نتیجه بگیرند هر کس بزرگ تر و قدرتمندتر است می تواند به کوچک تر از خود دستور بدهد یا حتی سر او داد بکشد. داشتن رفتار دوستانه و مدام امر و نهی نکردن باعث می شود فرزندان به والدین خود حس نزدیکی و اعتماد بیشتری داشته باشند و همچنین بچه ها توجه بیشتری به حرف والدین خود نشان دهند. ولی وقتی مدام کودکان را از کاری منع یا به کاری تشویق می کنیم آنها نه تنها علاقه ای به شنیدن نصیحت های ما ندارند، بلکه انگیزه ای هم برای انجامشان نداشته و حتی گاهی دوست دارند بر خلاف میل ما رفتار کنند.

رشد جسمی و ذهنی

کودکان باید بتدریج و همزمان با رشد جسمی، رشد ذهنی هم داشته باشند و یکی از این زمینه های مهم ذهنی هم که کودکان باید در آن رشد کنند تنظیم عواطف آنهاست. در واقع کودکان باید بدانند چطور می توان هیجانات مختلفی مانند خشم، ناراحتی یا عصبانیت خود را کنترل کرد. بهترین روش هم برای آموزش این رفتارها به آنها داشتن رشد عاطفی خود ماست.

اگر ما بتوانیم هیجانات مختلف خود را بدرستی کنترل کنیم کودکان هم از ما یاد می گیرند چطور باید این کار را انجام دهند. برعکس اگر خود ما هنگام خشم، عصبانیت یا ناراحتی نتوانیم رفتار درستی داشته باشیم، فرزندانمان هم رفتاری مشابه ما خواهند داشت.


هیچ شکی نیست که همۀ افراد به دنبال شادی هستند تنها مشکل این است که بفهمیم شادبودن شامل چه چیزهایی است, مسئله ای که اندیشمندان اخلاق هیچ گاه روی آن به توافق نرسیده و نخواهند رسید

هیچ شکی نیست که همۀ افراد به دنبال شادی هستند. تنها مشکل این است که بفهمیم شادبودن شامل چه چیزهایی است، مسئله ای که اندیشمندان اخلاق هیچ گاه روی آن به توافق نرسیده و نخواهند رسید. آیا شادی احساسی کاملاً ذهنی است؟ یا می توان به شکلی آن را اندازه گرفت؟ می شود کسی بدون اینکه بداند شاد باشد؟ می شود کسی فقط زمانی شاد باشد که نداند شاد است؟ ممکن است کسی در بدبختی دست و پا بزند، اما متقاعد شود که در اوج شادی است؟

 

مفهوم شادی در زمانۀ ما از محیط خصوصی به محیط عمومی انتقال یافته است. آن طور که ویلیام دِیویس در مطالعۀ اعجاب آورش نشان می دهد، هر روز شرکت های بیشتری مسئول شادی استخدام می کنند. برای مثال گوگِل یک رفیق بذله گو»۱ دارد که کارش این است که روحیۀ شرکت را بالا نگه دارد. شاید بد نباشد بانک مرکزی انگلستان هم چنین کسی را استخدام کند. متخصصان مشاورِ شادی به افرادی که به زور تبعید شده اند کمک می کنند تا بتوانند خود را از نظر روحی بازسازی کنند. دو سال پیش بود که خطوط هوایی بریتانیا» پتوی شادی را معرفی کرد. هرچه مسافر احساس راحتی بیشتری کند، رنگ این پتوها از قرمز به آبی تغییر می کند و به این صورت میزان رضایت مسافران برای مهمان داران مشخص می شود. دارویی جدید به نام وِلباترین۲ به بازار معرفی شده که ادعا می شود علائم افسردگی پس از مرگِ عزیزان را تسکین می دهد. آن قدر روی این دارو حساب شده که انجمن روان پزشکی آمریکا اعلام کرده است که بیش از دو هفته غمگین بودن به خاطر از دست دادن انسانی دیگر را می توان بیماری روانی دانست. داغداری سلامت روانی فرد را تهدید می کند.

سرمایه

با توجه به گسترش قابل توجه ناراحتی های روحی در سراسر جهان، تعجبی ندارد که موضوع شادی تا این حد مورد توجه عموم واقع شود. حدود یک سوم بزرگسالان در آمریکا و نزدیک به نیمی از بزرگسالان در بریتانیا باور دارند که گهگاه افسرده می شوند. با گذشت بیش از نیم قرن از کشف داروهای ضد افسردگی، هنوز کسی به درستی نمی داند آن ها چگونه عمل می کنند. استفادۀ بیش از اندازۀ آن ها خطر بیماری های قلبی را افزایش می دهد (البته گفته می شود استفادۀ به اندازه شان برای سلامتی مفید هم هست). آنچه این روزها ریاضت نامیده می شود افراد را بیمارتر کرده و حتی مرگ ومیرهایی را هم به دنبال داشته است. جوامع نابرابر مانند بریتانیا و ایالات متحده با مشکلات زیادی در زمینۀ سلامت روانی روبه رو هستند. این در حالی است که جوامع تساوی طلب تر، مانند سوئد، با مشکلات به مراتب کمتری روبه رویند. برآوردها نشان می دهد که بیماری های تمایل به غیبت و تمایل به حضور» (سر کار رفتن و تنها از نظر فیزیکی حاضر بودن در آنجا) برای اقتصاد ایالات متحده حدود ۵۵۰ میلیارد دلار هزینه داشته است.

 

شواهدی وجود دارد که نشان می دهد وجود ویژگی های رقابتی در شخصیت افراد می تواند به بیماری های روانی منجر شود؛ این مورد به خصوص در بین ورزشکاران، هم میان برندگان و هم بازندگان، وجود دارد. اصولاً هرچه بیشتر در پِی پول، جایگاه و قدرت باشی احساس ارزش کمتری خواهی کرد. البته یک مثال نقضِ زنده برای این مورد وجود دارد که نامش دونالد ترامپ است. آمریکایی ها با وجود فرهنگ شادی گرایی ای که دارند تمایل دارند افسردگی شان را کمتر از آنچه هست نشان دهند. این در حالی است که انتظار بر این است که فرانسوی ها، که شادی را چندان خردمندانه نمی دانند، آن را کمتر از آنچه هست بروز دهند. برای فرانسوی ها شادیِ بیش ازحد حکم دلقک بازی را دارد.

 

شادی بهترین چیز برای کسب وکار است. یک کارگر شاد ۱۲درصد کارایی بیشتری دارد. به همین دلیل، علم احساسات انسانی (که دیویس آن را نظارت، مدیریت و تدبیر احساسات» می نامد) یکی از علومی است که با هدف تغییر احساسات انسانی با شتابی زیاد در حال رشد است. پژوهش هایی که روی خرید انجام می شود هم به همین ترتیب است. این پژوهش ها امروزه به جایی رسیده که از برنامه های تصویربرداری از صورت استفاده می کنند تا وضعیت عاطفی خریدار را مشخص سازند. عصب شناسانی که خبره ترند ادعا می کنند که در آستانۀ کشف دکمۀ خرید» در مغز انسان ها هستند.

 

روان شناسی راهی جواب پس داده است برای اینکه توجهات را از دلایل اجتماعی تغییر دهد. برخی روان شناسان، پس از بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸، بر این باور بودند که مشکل نه بانک ها بلکه مغز انسان ها بوده است. به گفتۀ آن ها، در زمان بحران، وال استریت پر شده بود از مواد شیمیایی-عصبیِ۳ نامناسب. تِستُستِرون بیش از انداز ه ای میان معامله کنندگان دیده می شد و بسیاری از بانک د اران، در حد مصرف کنندگانِ کوکایین، در فضا بودند. در آن زمان حتی موادی هم بر اساس تصاویر مغزی معامله کنندگان تولید شده بود که سازندگانش ادعا می کردند می تواند تصمیماتی مناسب تر را به ارمغان بیاورد. آنچه در دنیای خودشیفتۀ سرمایه گذاری امروزی مهم است نحوۀ عمل یا فکر فرد نیست بلکه احساس اوست. و به این دلیل که نوع احساس فرد را نمی توان مورد بحث قرار داد، این نوع سرمایه داری نیز از هر نوع بحثی مبرا می شود. امروزه مردان و ن می توانند این طرف و آن طرف بروند در شرایطی که با استفاده از برنامه های جدید تغییر در احوالات خود را بسنجند. ضمیرِ سلطه طلب سرمایه داری قدیمْ راه را برای گسترش خودشیفتگی در سرمایه داری مدرن باز کرده است. یکی از معدود خبرهای به دردبخور این روزها این است که آگاهی بیش از اندازه می تواند افراد را بیمار کند.

 

دیویس در کتاب خود به این نکته دست می یابد که در حال حاضر سرمایه داری چیزی را که روزی نقد می کرده در خود جای داده است. آنچه این نظام با شک به آن می نگریست (احساسات، دوستی، خلاقیت، مسئولیت اخلاقی)، حالا، با هدف حداکثرکردنِ سود مورد استفاده قرار می دهد. کار به جایی رسیده که یکی از تحلیلگران معتقد است که رایگان پخش کردن کالا راه مناسبی است برای ایجاد رابطه ای نزدیک با مشتریان. برخی کارفرمایان افزایش پرداختی به کارمندان را با عنوان هدیه پرداخت می کنند. آن ها این کار را به این امید می کنند که احساس قدردانی را در کارمندان خود افزایش دهند و در نتیجه تلاش بیشتری را از آن ها ببینند. این طور به نظر می رسد که هر چیزی را می توان ابزارآلود کرد. این در حالی است که تمام نکتۀ شادی این است که خودْ هدف باشد نه وسیله ای برای به دست آوردن قدرت، ثروت و جایگاه. در اندیشۀ اخلاقی، از نظر ارسطو گرفته تا آکوئیناس و هگل و مارکس، احساس شادمانی از عمل به فضایل نشئت گرفته و این شادی تنها به خاطر خودش ارزشمند است. مسئلۀ مهمی که اخلاق به آن می پردازد چگونه خوشحال شدن است، اما چرا خوشحال شدن» سؤالی نیست که اخلاق بتواند به آن پاسخ دهد.

 

همین سنت فکری با جداکردن شادی از شرایط مادی که در آن قرار دارد مخالف است. مردان و ن تنها در شرایطی مشخص از نظر اجتماعی امکان شکوفا شدن دارند. شادی یک حالت ذهنی جدا از همه چیز نیست و به شکل مستقیم به فعالیت های ما بستگی دارد. ما افرادی فعال هستیم نه یک سری حالات احساسی که این طرف و آن طرف می روند. ممکن است برده ای که مدام زیر باد شلاق است احساس رضایت کند، اما این احساس رضایت احتمالاً به این دلیل است که گزینۀ دیگری را نمی شناسد. شادی به این معنا تنها یک موضوع ذهنی نیست. ممکن است شما فکر کنید شادید، اما در حقیقت قربانی خودفریبی باشید. هرچند، آن طور که بعضی دانشمندان علوم اعصاب تصور می کنند شادی چیزی عینی و به معنایِ توده ای مادی در مغز هم نیست. همان طور که دیویس می گوید، این دانشمندان فراموش کرده اند که روندهای ذهنی» مربوط است به اعمال انسان در قالب روابط اجتماعی. این اعمال با مقاصد مختلفی انجام می شود که نیاز به تفسیر دارد.

سرمایه

شادی برای پژوهشگران بازاری و روان شناسان شرکتی با احساس خوب تعریف می شود. اما به نظر می رسد که میلیون ها نفر اصلاً احساس خوبی ندارند و به نظر هم نمی رسد فناوری های کنترل ذهن بتواند آن ها را برای کار یا مصرف بیشتر تهییج کند. آنچه متخصصان شادی متوجهش نیستند این است که فرد زمانی که حس کند قربانی بی عدالتی یا بهره کشی است نمی تواند خوشحال باشد. به همین دلیل زمانی که ارسطو از علم سعادت صحبت می کند نام علم ت را بر آن می گذارد. این نکته چندان مورد توجه دانشمندان علوم اعصاب، متخصصان تبلیغات، یا تاجران آگاهی نیست و شاید به همین دلیل هم هست که کار آن ها نتیجۀ چندانی در بر نداشته است.


برخورداری از سلامت جنسی یکی از حقوق اصلی انسان ها شمرده می شود و بواسطه اهمیتی که دارد, از چند دهه پیش, در بسیاری از کشورها و حتی کشورهای در حال توسعه, کم و بیش فعالیت هایی در این حوزه آغاز شده است

فاصله بلوغ زیست شناختی یعنی زمانی که نیازهای جنسی در انسان ظهور می کند تا ازدواج، بازه زمانی مهمی است که نمی توان نسبت به آن بی توجه بود.

 

این فاصله در کشور ما حدود 10 تا 15 سال است و تابوی آموزش در خصوص سلامت جنسی (و نه آموزش جنسی) در خانواده ها و مدارس سبب می شود تا آگاهی نوجوانان و جوانان به تجارب دست و پا شکسته و شنیده ها از سوی این و آن و معمولاً نیز اطلاعاتی نادرست و ناقص محدود شود.

 

در نهایت همین ناآگاهی می تواند عواقب جبران ناپذیری از جمله احتمال بروز ناهنجاری ها، بیماری ها و مشکلات روانی و بیماری های مقاربتی را به دنبال داشته باشد. در برخی موارد حتی کوتاهی در آگاهی رسانی در امر سلامت جنسی تبعاتی دارد که می تواند حتی پس از ازدواج نیز سلامت پدر ومادر و نوزاد را به مخاطره بیندازد.

 

 

شروع زندگی جنسی سال ها قبل از ازدواج

 

دکترسیدعلی آذین با اشاره به اینکه تا چندی پیش بیشتر سلامت باروری و میزان مرگ و میر مادران و نوزادان مورد توجه قرار می گرفت، می گوید: خوشبختانه در چند دهه اخیر با ارتقای شاخص های سلامت مادر و کودک در کشور، بحث سلامت جنسی هم محلی از اعراب یافته و اهمیت بیشتری به آن داده می شود.

 

البته حقوق جنسی و باروری منحصر به زوجین نمی شود و از دوران کودکی تا سالمندی را شامل می شود؛ آن چه زیاد به آن توجه نمی شود، این است که زیست جنسی و ملاحظات مربوط به آن از زمان ازدواج شروع نمی شود.

رابطه

 

به گفته این کامش شناس (ولوژیست) نامناسب بودن دانش و مهارت در خصوص سلامت جنسی می تواند اثرات منفی در روابط شویی داشته باشد. به عنوان مثال باورهای غلطـــــــــی در ذهن برخی زوجین وجود دارد مبنی بر اینکه رابطه جنسی زیاد باعث ضعف بدنی می شود یا اینکه طرفین زمان و مکان خاصی برای برقراری رابطه متصور هستند.

 

علاوه بر این ها متأسفانه برخی از مردان نمی دانند که مکالمه سازنده و تأثیر محبت و عاطفه در برقراری تعامل جنسی بین دو طرف از اهمیت فوق العاده ای در بالا بردن کیفیت رابطه شویی برخوردار است؛ رعایت همین موارد به ظاهر ابتدایی و بسیار ساده می تواند از بروز کج خلقی ها و اختلافات شویی تا اندازه زیادی جلوگیری کند.»

 

 

تجاربی که پیش از ازدواج کسب می شود می تواند در زندگی بعد از ازدواج بسیار تأثیرگذار باشد. دکتر آذین در این رابطه می گوید: تجاربی که قبل از ازدواج کسب می شوند سبب می شوند توقعات و نگرش های افراد نسبت به تعاملات جنسی و حتی روابط عاطفی تحت تأثیر قرار گیرد.

 

کما اینکه ناآگاهی در این حوزه می تواند احتمال بروز بیماری هایی چون بیماری های مقاربتی، هپاتیت و HIV را افزایش دهد. همچنین ابتلا به تبخال ها و زگیل های تناسلی نیز می تواند آینده ازدواج و بحث سلامت دوران بارداری و درنهایت سلامت نوزاد را تهدید کند.»

 

 

زن و شوهرهای امروزی دیگر فقط به زندگی مشترک زیر یک سقف فکر نمی کنند، بلکه کیفیت روابط شویی هم برای آنها اهمیت پیدا می کند. همسران این روزها در حیطه روابط جنسی توقعاتی دارند که با نسل های گذشته قابل مقایسه نیست.

 

او معتقد است: تقاضا و توقعات افراد از شریک جنسی خود در برخی مواقع تا حدی بالا است که غیر قابل قبول و غیرعقلانی به نظر می رسد ولی با وجود این بازهم شاهد هستیم که در انتخاب همسر آن چنان که باید و شاید دقت کافی وجود ندارد.

 

به علاوه عواملی مانند مشکلات جنسی، ادامه تحصیل، شرایط نامناسب کاری و مشکلات اقتصادی، عزم زوجین برای فرزندآوری را نیز دستخوش تغییر کرده و بنیان خانواده ها را نیز تهدید می کند. در بسیاری موارد به دلیل وجود مشکلات جنسی، اختلافات شدیدی به وجود می آید که در نهایت منجر به جدایی می شود.»

 

 

این فلوشیپ پزشکی جنسی در ادامه می افزاید: با ارتقای فناوری و توسعه وسایل ارتباط جمعی در کنار نیتی از روابط شویی و محروم ماندن طرفین از حقوق جنسی خود، افراد ممکن است به سمت روابط فرا شویی کشیده شوند؛ روابطی که این روزها با پیدایش فضاهای مجازی ابعاد جدیدی پیدا کرده است. به این ترتیب شاید نپرداختن به بسیاری از مومات در حوزه سلامت جنسی که در گذشته اهمیت کمتری داشته امروزه قابل قبول نیست.»

 

 

دکترآذین دومداخله را در بهبود سلامت جنسی مؤثر و کار آمد می داند، آموزش صحیح و به موقع» و دیگری ارائه خدمات پیشگیری و درمان در حوزه سلامت جنسی».

 

به گفته او، علاوه بر برآوردن نیازهای تربیتی در تمامی مقاطع سنی، قبل از ازدواج و در ورود به زندگی مشترک باید مهارت ها و نگرش های فرد با استفاده از آموزش های مناسب اصلاح شود.


چرا حتی وقتی رابطه ای به انتها رسیده است و آنقدر خوب پیش نمی رود که شما را وادار می کند از شریک زندگی تان جدا شوید, باز هم این تصمیم شما را تحت فشار قرار می دهد دلیل آن کاملاً مشخص است جدایی دردناک است زیرا هرچه باشد نشان دهنده شکست است یک رابطه را از دست داده اید و بسیاری از رؤیاها و آنچه راکه برای آینده خود ترسیم کرده بودید با این اتفاق از دست می دهید
جدایی شما را به وضعیتی نامعلوم که پیش از این تجربه اش نکرده اید سوق می دهد همه چیز درهم و برهم است زندگی روزمره تان, مسئولیت ها, خانه, دوستان مشترک یا دوستانی که از طریق همسرتان با آنها آشنا شدید تحت تأثیر این رابطه قرار می گیرند

برای هیچ کس جدایی کار راحتی نیست. دلیل این جدایی هر چه که باشد باز هم این مسأله همه جنبه های زندگی شما را تحت تأثیر قرار می دهد و باعث می شود شما در لحظاتی احساس درماندگی کنید.

زندگی پس از جدایی ادامه دارد. پس از گذر از بحران جدایی باید بتوانید وضعیت زندگی خود را بهبود ببخشید. این تجربه هرچند تلخ راهی است برای شروع یک زندگی بهتر در آینده.

طاق

زخم هایی که باید التیام پیدا کنند

چرا حتی وقتی رابطه ای به انتها رسیده است و آنقدر خوب پیش نمی رود که شما را وادار می کند از شریک زندگی تان جدا شوید، باز هم این تصمیم شما را تحت فشار قرار می دهد؟ دلیل آن کاملاً مشخص است. جدایی دردناک است زیرا هرچه باشد نشان دهنده شکست است. یک رابطه را از دست داده اید و بسیاری از رؤیاها و آنچه راکه برای آینده خود ترسیم کرده بودید با این اتفاق از دست می دهید.

جدایی شما را به وضعیتی نامعلوم که پیش از این تجربه اش نکرده اید سوق می دهد. همه چیز درهم و برهم است. زندگی روزمره تان، مسئولیت ها، خانه، دوستان مشترک یا دوستانی که از طریق همسرتان با آنها آشنا شدید تحت تأثیر این رابطه قرار می گیرند.

آینده بدون او چگونه خواهد بود؟

علاوه بر این زندگی شما همواره با یک تردید روبه رو می شود. شما هیچ تصوری از زندگی بدون شریک زندگیتان ندارید و از خود می پرسید آینده بدون او چگونه خواهد بود؟». پرسش ها و سردرگمی های شما فراوان هستند. فکر و ذهن شما درگیر این خواهد بود که آیا می توانید همراهی دیگر برای خود پیدا کنید؟ آیا می توانید تنها زندگی کنید؟ آیا از پس عواطف و احساسات درهم شکسته خود برمی آیید؟ آیا می توانید با افسردگی پس از جدایی کنار بیایید؟ تمام این شک ها و سؤالات و شرایط جدید روزهای آخر زندگی مشترکتان را بسیار تلخ می کنند.

غلبه بر تمام این سختی ها مشکل است. اما بسیار اهمیت دارد که بدانید و به خودتان یادآوری کنید که شما می توانید دوام بیاورید و زندگی دوباره ای را بسازید. اما یادتان باشد که شما نیاز به زمان زیادی برای بازسازی زندگی خود دارید.

بهبود و خروج از فشارهای ناشی از جدایی نیاز به زمان دارد. اما چیزی که باعث می شود بتوانید به سلامت از این دوره گذر کنید این است که با خودتان صادق باشید. اشتباهات خود را به گردن دیگران نیندازید. بدون شک شما در رابطه قبلی خود بسیار اشتباه کرده اید. مسئولیت آنها را بپذیرید و سعی کنید برای بهبود رفتار و اصلاح بدرفتاری های خود بیشتر تلاش کنید. در این صورت می توانید امید داشته باشید که در آینده زندگی بهتری داشته

باشید.

برای هیچ کس جدایی کار راحتی نیست. دلیل این جدایی هر چه که باشد باز هم این مسأله همه جنبه های زندگی شما را تحت تأثیر قرار می دهد و باعث می شود شما در لحظاتی احساس درماندگی کنید. زندگی پس از جدایی ادامه دارد. پس از گذر از بحران جدایی باید بتوانید وضعیت زندگی خود را بهبود بدهید. این تجربه هرچند تلخ راهی برای شروع یک زندگی بهتر در آینده است.

چه باید بکنید؟

با احساساتتان کنار بیایید

قدم اول این است که با احساساتتان کنار بیایید. طبیعی است که عصبانی، ناراحت، خسته و یا گیج باشید. ممکن است نسبت به آینده بدبین و ناامید شده باشید. باید این احساسات را بپذیرید و بدانید این وضعیت در آینده تغییر خواهد کرد. طبیعی است که حتی اگر از یک رابطه ناسالم و نابسامان هم خارج شده باشید بازهم دچار ترس و نگرانی شوید بنابراین کمی استراحت کنید. برای مدتی به خودتان اجازه بدهید نسبت به قبل کمتر کار کنید. ممکن است برای مدتی به اندازه گذشته خلاق نباشید و نتوانید به خوبی قبل کار کنید یا از دیگران نگهداری کنید.

هیچکس قهرمان نیست

هیچکس قهرمان نیست،بدانید با گذشت زمان شما همان شخص قبل با همان توانایی ها خواهید بود و چه بسا وضعیت زندگی تان از آنچه بود بهتر خواهد شد. در واقع شما جدا شده اید تا از یک رابطه بد بیرون بیایید. پس امیدوار باشید که زندگی تان اتفاق های خوبی برایتان رقم بزند.

از انزوا و تنهایی بیرون بیایید

قدم بعدی این است که از انزوا و تنهایی بیرون بیایید. با افراد خانواده یا دوستی درد دل کنید تا از این دوره به راحتی گذر کنید. می توانید به گروه هایی بپیوندید و با افرادی آشنا شوید که تجربه شما را از سرگذرانده اند. آنها بسیار مؤثر هستند و راهی برای رهایی از دشواری های پس از جدایی هستند. زندانی کردن خودتان در حصار تنهایی می تواند شما را مضطرب کند و تمرکزتان را از بین ببرد و روابط دوستانه، کار و سلامتی را به خطر بیندازد. اگر احتیاج به کمک دارید نترسید و از شخصی کمک بگیرید.

حق غصه خوردن را از خود نگیرید

اما نکته ای که بسیار مهم است حق غصه خوردن است. درد این از دست دادن ها بدون شک دشوار و سنگین است. ممکن است فکر کنید عواطف و احساساتتان غیر قابل کنترل شده اند و یا احساس کنید در خلأ و تاریکی هستید. حق غصه خوردن را از خود نگیرید. غصه برای روند بهبود شما لازم است. درد کشیدن به شما کمک می کند از رابطه قبلی خود جدا شوید و به پیش بروید.یادتان باشد هر چقدرهم که این غصه شدید باشد اما تا ابد ادامه پیدا نمی کند.

طلاق

برای فعالیت هایتان برنامه ریزی کنید

اما برای رهایی از اندوه هر روز برای پرورش خود وقت بگذارید. برای فعالیت هایتان برنامه ریزی کنید. برای قدم زدن به طبیعت بروید، به موسیقی گوش دهید، دوش بگیرید، اگر امکان دارد ماساژدرمانی کنید، کتاب های مفید بخوانید، فیلم های با ارزش ببینید، به کلاسی مانند یوگا بروید و یا هر فعالیت مفید دیگری را که دوست دارید در برنامه زندگی خود قرار بدهید.

سعی کنید عادت های جدید ایجاد کنید

جدایی باعث استرس زیاد و احساس ناامنی و آشوب می شود. شما باید برای روزهایتان، کارهایتان و طرز رفتارتان عادت هایی جدید ایجاد کنید تا احساس بهتری داشته باشید و وقتی شما استرس ناشی از جدایی را تجربه می کنید، عادات سالم به سرعت استرس شما را از بین می برند. تمرینات ورزشی و خواب مناسب در ابتدا سخت به نظر می رسند اما پس از کمی تلاش زندگی تان را در مسیر بهبود قرار می دهند.


فرد خودخور نسبت به توانایی ها و داشته های خود دید منفی دارد و بیشتر در پی برجسته کردن کمبود های خود است در واقع این گونه افراد نسبت به محرک های محیطی و پیرامونی خود دچار حساسیت های افراطی بوده و همیشه از افسردگی و اضطراب رنج می برند

این افراد همواره در حال رنجش, سرزنش و مجازات خود هستند و تصور می کنند اطرافیانشان در مورد آن ها قضاوت کرده و آن ها را مورد ارزشیابی قرار می دهند و تصاویر ذهنی و افکار منفی موجود در روان ناخودآگاه افراد خودخور آن ها را کنترل و مدیریت می کنند

هنگامی که فرد دچار خودسرزنشی می شود با کشمکش های روانی و ذهنی فراوانی درگیر است و گاهی برانگیخته و هیجانی شده و برخی اوقات در خود فرو رفته و منزوی می شود که همه این موارد باعث کاهش اعتماد به نفس در آن ها شده و تاثیر مخربی بر جسم و روان آن ها دارد که باید با تمرین مستمر الگو های فکری منفی را محدود کرد.

افکار

شگل گیری گفت و گوی درونی در انسان

در واقع تغییر نوع نگاه و باور های افراد خودخور ممکن است در پروسه درمانی آن ها موثر واقع شود، یعنی بیش از آنکه به کمبود های خود توجه داشته باشند باید داشته ها و توانمندی های خود را برای موفقیت و داشتن زندگی بهتر برجسته کنند.

مرجان محمدیان دکترای روان شناسی عمومی با بیان اینکه نام علمی خودخوری "گفت و گوی درونی" است که از سن 2سالگی آغاز و به صورت واضح مشاهده می شود؛ گفت: افرادی که در کودکی خود باقی می مانند؛ افرادی هستند که بلند بلند با خود صحبت می کنند یعنی ممکن است فردی چهل و اندی سال داشته باشد، اما از لحاظ شخصیتی رشد عاطفی نداشته و با خود بلند صحبت می کند.

آیا شما هم عادت به خودخوری کردن دارید؟

وی افزود: آغاز این نوع صحبت از 2 سالگی است که تا سه یا چهارسالگی ادامه می یابد و بعد از آن یک گفت و گوی خود تنبیهی داریم که گفتگوی درونی شکل می گیرد؛ به عنوان مثال یک کودک پنج ساله که از خواب بر می خیزد می خواهد به دنبال بازی برود و پدرش به او می گوید تا این ساعت حق نداری مزاحم من شوی و او به رختخواب خود می رود و با خودش شروع می کند به گفتن این که حق نداری مزاحم شوی!

وی با بیان اینکه نقش گفت و گوی درونی یک نوع خودکنترلی است، اظهار کرد: در انسان این فرآیند شکل می گیرد که بتواند با قدرت کلمات رفتار های خود را کنترل کند و افرادی که گفت و گو های درونی یعنی خودخوری های آن ها خیلی ضعیف؛ ناقص یا بیمارگونه است کسانی هستند که کنترل روی رفتار خود ندارند و در اصطلاح به آن ها افراد تنبل گفته می شود یا خیلی دنبال تفریح هستند.

چگونه دست از خود خوری کردن برداریم؟

براساس مطالعات، خود خوری کردن منجر به ناراحتی های عاطفی جدی نیز می شود که اغلب افراد برای فرار از این مشکل، به روش های ناسالم مثل پرخوری یا مصرف مواد مخدر روی می آورند. اگر خود خوری می کنید، حتما می دانید که وقتی ذهنتان خاموش نیست نمی توانید بخوابید.

بررسی های انجام شده در تایید این موضوع نشان داده اند که خود خوری کردن و غصه خوردن منجر به کاهش زمان خواب و کیفیت آن می شود.

محمدیان با اشاره به اینکه گفت و گوی درونی در حد سالم و نرمالش باعث می شود که رفتار انسان کنترل شود؛ تصریح کرد: زمانی که فرد تلویزیون تماشا می کند گفت و گوی درونی به انسان می گوید که تلویزیون تماشا کردن کافی است و الان باید مثلا به سراغ مطالعه بروی در نتیجه فرد تلویزیون را خاموش کرده و به سراغ مطالعه و خواندن کتاب می رود بنابراین گفت و گوی درونی نرمال رفتار های انسان را کنترل می کند تا افراط و تفریط در آن ها بوجود نیاید.

به گفته این دکترای روان شناسی عمومی خودخوری ممکن است ناشی از ضعف اعتماد به نفس، ضعف عزت نفس، حسادت، شناخته نشدن ظرفیت های فردی و متبلور نکردن ظرفیت های وجودی فرد باشد که یکی دیگر از مشکلات افراد خودخور، منعطف نبودن تفکر و اندیشه های آنهاست.

وی تاکید کرد: اگر گفت و گوی درونی حالت بیمارگونه به خود بگیرد به آن "نشخوار ذهنی" گفته می شود یعنی فرد کلمات خود را چند بار بیرون آورده و دوباره آن ها را جویده و می خورد و مدام به آن ها فکر کرده و مشغول حل و فصل آن است که این تکرار مداوم اذیت کننده است.

وی گفت: راهکار مقابله با خودخوری کردن کمک گرفتن از روان شناس یا روانپزشک است تا باشناسایی افکار منفی و اشتباهات فکری جایگزینی برای آن ها پیدا کرد و یاد گرفت که فکرکردن به مشکل، کمکی به انسان نمی کند بلکه باید به دنبال راه حل بود.

محمدیان بیان کرد: پایان دادن به نشخوار افکار قدیمی، پیش داوری و پیش بینی فاجعه برای آینده، به زبان ساده است، اما با تمرین مستمر می توان الگو های فکری منفی را محدود کرد و با قوت بخشیدن به توانایی ها و منعطف کردن افکار زندگی بهتری را خلق کرد.

خودخوری کردن در ن بیش از مردان است

از آنجایی که یکی از ویژگی های افراد خودخور دارا بودن حساسیت های افراطی است و ن نیز شخصیت حساس تری دارند، به نظر می رسد خودخوری در ن بیشتر مشاهده می شود.

این دکترای روان شناسی عمومی با بیان اینکه گفت وگوی درونی همان کنترل وجدان است، عنوان کرد: وجدان، انسان را کنترل کرده و او را از کار بد باز می دارد؛ در واقع وجدان از باید ها و نباید های فرد تشکیل شده است که درسن هفت یا هشت سالگی شکل می گیرد و اصولا در تمام جوامع روی دختر ها به خاطر اینکه احساساتی و ظریف هستند باید ها و نباید های بیشتری حاکم است بنابراین وجدان به شکل قویتری در ن شکل می گیرد.

افکار

وی با اشاره به اینکه معمولا والدین باید و نباید های بیشتری روی فرزندان دختر دارند که به خاطر ظرافت فیزیولوژی و آناتومی بدن است؛ اظهار کرد: البته خیلی از عوامل دیگر سبب می شود تا این باید ها و نباید ها بیشتر شود بنابر این خود خوری در ن بیشتر از مردان است، زیرا باید و نباید های دوران کودکی آن ها بیشتر بوده است.

به گفته محمدیان گفت و گوی درونی در ن قوی تر عمل می کند و حتی در مواقعی می تواند برای ن مفید بوده و از برخی آسیب ها جلوگیری کند؛ اما اگر جنبه بیمارگونه به خود بگیرد شدت آن نیز از مردان بیشتر خواهد بود، زیرا گفت و گوی درونی در ن شدت بیشتر و قوی تری دارد.

وی گفت: اگر گفت و گوی درونی حالت بیمار گونه به خود بگیرد می تواند در نهایت شبیه وسواس شود، اما ارتباطی با بیماری وسواس ندارد؛ زیرا در گفت و گوی درونی بیمارگونه فرد یک شناخت بیمارگونه و باور غلط و اشتباه دارد که ارزشمند نیست و نمی تواند کاری انجام دهد.

این دکترای روان شناسی عمومی با بیان اینکه در بیمار وسواسی تکرار یک فکر صورت می گیرد؛ بیان کرد: درواقع یک انتقال دهنده عصبی بیمار داریم که سروتونین نام دارد که میزان آن کم شده و در نتیجه تکرار در یک فکر یا کار صورت می گیرد که برای مقابله با این بیماری لازم است به روان شناس یا روانپزشک مراجعه کرده و درمان های لازم را دریافت کرد.

باید همواره به این نکته توجه داشته باشیم که فکرکردن زیاد درباره هرچیز، نه تنها مزاحم انسان است، بلکه می تواند تأثیر مخربی بر سلامتی جسم و روح بگذارد پس بهتر است درمواجهه با چنین وضعیتی از افراد متخصص کمک گرفت و با کمی تمرین و ممارست از دست این نوع افکار خلاصی یافت.


بی ویلسون در کتاب لقمۀ اول ریشۀ عادت های غذایی بدِ ما را در قرن بیستم بررسی می کند

مشکل غذا این است که خیلی به آن توجه می کنیم. مثلاً دایان را در نظر بگیرید. او مدیر ۴۸ ساله ای است که در سال ۲۰۱۰ در مطالعه ای دربارۀ عادت های غذایی مشارکت کرد. او بر این باور بود که غذا کاملاً به لذت و تخیل مربوط می شود و طی مصاحبه ای گفت که مقولۀ غذا یعنی بحث از اینکه چه چیزی را دوست دارم و در مخیله ام به چه می اندیشم». او نگران متغیرهایی بود که ممکن است مانع لذت بردنش از غذا شوند. رفتار او مانند رفتار خوراک شناسی بود که از بافت سینۀمرغی که به روش کیسه پزی پخته شده است، انتقاد می کند یا به خاطر ادویۀ سوپ ابروهایش را درهم می کشد. دمای غذا از نظر دایان اهمیت ویژه ای داشت. او پژوهشگران را به رستورانی نزدیک دعوت کرد تا مشاهده کنند که چگونه منوی غذا یا به عبارت بهتر، فهرستی از غذاهای اشتهاآورِ انگشت شمار را جست وجو می کند. هنگام صرف شام، دایان غذایش را سریع می خورد؛ اما تمام نمی کرد. او فقط غذای پخته می خورد؛ درحالی که هنوز بخار داغ از آن بیرون می زد.

 

بنابراین دایان، بدخوراک و ایرادگیر بود و این می توانست بر غذایی که می خورد، تأثیر زیادی بگذارد؛ چراکه برای اینکه غذای خاصی را واقعاً دوست داشته باشید، غذایی که نه خیلی شور باشد و نه خیلی شیرین، باید از دیگر انواع غذاها امتناع کنید. اما دایان در حقیقت از درمانگی عمیقی شاکی بود. انتخاب های دایان بیشتر نشان از آشفتگی داشتند تا زیاده روی. غذایی که در رستوران، نمایش وار سفارش می داد، چیزی نبود جز تخم مرغی ساده روی نان برشته، که به محض سرد شدن حالش را به هم می زد. او که به سن پنجاه سالگی نزدیک می شد، احساس می کرد مادرش را رنجانده است؛ چون بدخوراکی و ایرادگیری اش باعث شده بود تا هرگز نتواند بر سر میز غذا ش همراه شود. دوستانش نیز دیگر او را به شام دعوت نمی کردند. می خواست راه و روش خود را تغییر دهد؛ اما دربارۀ اینکه می تواند یا نه تردید داشت. دایان با نوع خاصی از رژیم غذایی زندگی می کرد: پنیر پرورده، غلات صبحانه، چیپس سیب زمینی و نان برش خورده.

غذا

البته این سلیقه های غذایی و اضطراب هایی که غالباً بعد از آن ها عارض می شود، غیرعادی نیست. بی ویلسون، تاریخ دانِ انگلیسی، در کتاب لقمۀ اول به مطالعۀ چگونگیِ فراگیریِ خوردن در کودکی و شکل گیری عادت های غذایی در بزرگ سالی می پردازد. این کتاب علاوه بر عوارض منفی عادت های غذاییِ آشفته بر سلامتی، رفتارهای عجیب مردم در زندگی اجتماعی و حرفه ای را نیز توصیف می کند: مثلاً دختری هنگام انتخاب دانشگاه می خواهد مطمئن شود که کافه تریای دانشگاه موردنظرش پیتزای موردعلاقه اش را سرو می کند یا نه؛ یا دختری دیگر مجبور می شود با زنگ زدن به هر رستورانی که می خواهد برود، کاملاً مطمئن شود که در آن رستوران همبرگر را بدون هیچ مخلفاتی می پزند. حاصل هیچ یک از این موقعیت ها تفاوت چندانی با وضعیت این شخص ندارد: فردی که دامنۀگسترده ای از غذاهای مختلف را دوست دارد؛ اما دست آخر برای ناهار، ساندویچ و برای شام، پیتزا می خَرَد. این کشمکش های روزانه نمونه های گویایی از خصلتی بسیار بد است: حتی اگر غذاهای مغذی و کامل در دسترس باشند و ما از عهدۀ هزینه شان برآییم و نیز به خوردنشان میل داشته باشیم، باز هم خوردنِ این نوع غذاها برای ما سخت است. چرا؟

 

هرگونه گزارش از رژیم غذایی غربی در قرن بیست ویکم تصویری یأس آور و پر از شیرینی جات خواهد بود. طی مطالعه ای در سال ۲۰۰۲ دربارۀ غذاهای موردعلاقۀ بچه ّها، مشخص شد که والدین نیز همان ذرت، نان قندی، گوشت و پیتزای محبوب بچه هایشان را دوست دارند. غذاهای چاق کنندۀ نوستالژیک و مخصوص بچه ها، بخشی از زندگی روزمرۀ ما شده اند: ویلسون از شیر غلات» می گوید که در بوفه های موموفوکو در نیویورک فروخته می شود و نیز از افزایش بستنی با طعم کیک تولد که از بچه ها می خواهد غیر از روز تولد، در ۳۶۴ روزِ دیگر سال هم، آن را بخورند. در سال ۲۰۰۶ امریکایی ها به طور متوسط روزانه ۲۵۳۳ کالری غذا می خوردند که ۴۲۲ کالری از این مقدار به مصرف نوشیدنی ها مربوط می شود؛ حال آنکه در سال ۱۹۷۷ این مقدار ۲۰۹۰ کالری بود. در برخی مطالعات مربوط به حجم وعدۀ غذایی، خستگی را دلیلی رایج برای دست کشیدن از خوردن بیان کرده اند.

 

توضیح ویلسون دربارۀ اینکه چگونه به این وضعیت رسیدیم، از دیگر توضیحات در طول پانزده سال گذشته انسانی تر به نظر می رسد. انتقادات زیادی در این زمینه مطرح شده است؛ برای نمونه می توان به هدفی اشاره کرد که اریک شلاسر در کتاب پرفروشش در سال ۲۰۰۱ با عنوان ملت فست فودی نشانه گرفته است: شرکت های عظیم فست فود که بر حجم وعده های غذایی نظارت دارند و برای فروش آن ها به خانواده ها از تاکتیک های بازاریابی به سبک شرکت والت دیزنی بهره می برند. می توانید مشاهده کنید که ت فاسد چگونه نوشیدنی های قنددار را در مدارس رایج کرده است. همچنین همان طور که ماریون نِسِل در کتاب ت غذایی (۲۰۰۲) اشاره می کند، می توانید ببینید که توصیۀ دولت برای رژیم غذایی چقدر سردرگم کننده است. طبیعتاً پشت پردۀ این قضیه، ارتش قرار دارد. همان طور که آناستاسیا مارکس دسالسدو در کتاب آشپزخانۀ آماده به رزم (۲۰۱۵) توضیح می دهد، پس از جنگ جهانی دوم، ارتش با شرکت ها وارد شراکت شد تا بازاری دائمی برای غذاهای فراوری شده ایجاد کند. این غذاها در ابتدا جیرۀ سربازان بودند. شاید شرکت های کرافت۱ و فریتولِی۲ به طرزی فریب آمیز در کارشان ماهرند. مایکل ماس در کتاب خود با عنوان نمک، شکر و چربی (۲۰۱۳) اینگونه استدلال می کند که صنعت تریلیون دلاریِ غذاهای سبک بر پایۀ ترکیبی اعتیادآور از این سه عنصر، یعنی نمک، شکر و چربی ساخته شده است. مایل پولان در کتاب معضل جانور همه چیزخوار (۲۰۰۶) بر این باور است که اینکه امریکایی ها چند سُنت غذایی معدود و قدیمی دارند، به ما کمکی نخواهد کرد. چیزی که لازم داریم، قواعد غذایی» است.

 

ویلسون این را انکار نمی کند که همۀ این کتاب ها نیروهای قدرتمندی را به رسمیت می شناسند. این عوامل، محیطی را شکل می دهند که همۀ ما باید در آن دست به انتخاب شخصی بزنیم؛ مثلاً تصمیم بگیریم برای صبحانه خربزه، گریپ فروت یا چای گیاهی کامبوچا بخوریم یا از نزدیک ترین دکه در مسیرمان برای رسیدن به محل کار، یک نان شیرینی پر از پنیر خامه ای و یک لیوان قهوه بگیریم؟ اما درنهایت، تصمیم های ما دربارۀ غذا را الگوهای دیرینه و جاافتادۀ علاقه و نفرت تعیین می کنند. اگر نان شیرینی را انتخاب کنم، ویلسون خواهد گفت که دلیل این تصمیم این نیست که نمی دانم نان شیرینی، ویتامین های سالاد میوه را ندارد یا نمی دانم که با این کار میزان قند خونم را به سرعت افزایش خواهم داد و در عین گرسنگی، تا ساعت یازده صبح احساس سیری خواهم کرد. من همۀ این ها را می دانم. بسیاری از مردم نیز از این نکات آگاه اند. سه تا از کتاب های بالا در فهرست پرفروش ترین کتاب های رومۀ نیویورک تایمز قرار داشتند. مشکل اصلی این است که من همه چیزِ نان شیرینی را ترجیح می دهم. به این ترتیب، پیش از آنکه روزم را شروع کنم، هر سه قانون مشهور پولان برای رژیم غذایی سالم را نقض خواهم کرد: غذا بخور. بیش از اندازه نخور. اکثراً گیاه بخور.» چون همان طور که ویلسون می گوید، برای تبعیت از این قوانین باید غذای واقعی دوست داشته باشید، از احساس سیریِ بیش ازحد لذت نبرید و به ارزش سبزی ها آگاه باشید».

 

نظر ویلسون این است که اگر بخواهیم تغییر کنیم، باید بدانیم که علایق و بیزاری های ما چگونه شکل می گیرند؛ یعنی باید روش تغذیۀ بچه هایمان، خاطراتی که دربارۀ غذا می سازیم و فروض جنسیت گرایانه دربارۀ غذاهای مردانه درمقابل غذاهای نه را بررسی کنیم. هیچ کس به صورت مادرزاد فقط برای خوردن غذاهای کربوهیدرات دار ساخته نشده است؛ هرچند که برخی افراد، آسان تر از بقیه به این سمت گرایش پیدا می کنند. ویلسون می گوید: بهتر است دیگر، علایق شخصی مان را بخشی عمیق و معنادار از ذات خود ندانیم.» باور او به تغییر از تجربه اش ناشی می شود. او به یاد می آورَد که در نوجوانی و در دوران زندگی با والدینش که از هم طلاق گرفته بودند، به غذاهای شیرین شدۀ غنی و راحت وابسته بوده است. او در این باره می نویسد: قبلاً در این تقابل بزرگ، در طرفِ اشتباه ایستاده بودم.» ویلسون در ادامۀ کار خود به عنوان تاریخ دانِ حوزۀ غذا تحولات کلان فرهنگی را ردگیری می کند. او در کتاب قبلی اش با عنوان بررسی چنگال۳ تغییرات کوچک در زمینۀ فناوری های آشپزی را بررسی کرد. منظور از این تغییرات، کارهایی مانند اختراع ماهی تابۀ کاسه مانند چینی است که سبک های جدیدی در آشپزی پدید آوردند و عادت غذایی همگان را متحول کردند.

 

ما بسیاری از علایقمان را در همان مراحل اولیۀ زندگی خود فرا می گیریم. شاید خواندن این نکته برای بزرگسالان مأیوس کننده باشد: در بازۀ زمانیِ چهار تا هفت ماهگی، انسان ها به طعم ها فوق العاده حساس اند. مطالعاتی در آلمان نشان دادند که برای اینکه کودک از غذای جدید خوشش بیاید و مایل باشد بعد از چند ماه دوباره از آن بخورد، باید در طول این مدت چند بار آن را چشیده باشد. اکثرِ مردم این فرصت را از دست می دهند؛ چون مادرانشان تابع دستورالعمل هایی مثل رهنمودهای سازمان بهداشت جهانی اند که مروج تغذیه با شیر مادر در شش ماه اول کودکی است. بیش از هشتاددرصد مادران در امریکا عملاً از این دستورالعمل پیروی نمی کنند، اما اکثرشان در طول این مدت برای تغذیۀ کودک از رژیم شیری، یعنی شیر خشک به جای شیر مادر استفاده می کنند. بنابراین آنان فرصت تغذیۀ کودک خود با کدو، کلم، بروکلی یا پورۀ گردو را از دست می دهند و این ها غذاهایی اند که می توانند زندگی را در سال های آینده برای کودکان آسان تر کنند.

 

اگر غذاهایی که هنگام کودکی در معرضشان قرار می گیریم، عمدتاً مزۀ شیر و گه گاهی هم مزۀ پورۀ سیب زمینی یا هویج داشته باشد، آن گاه در بیشتر دوره های بعدی زندگی به سراغ غذاهایی بی مزه و سرشار از مواد لبنی خواهیم رفت؛ نه غذاهای شور، مانند گیاه کبر و ماهی شور یا غذاهای سولفات دار، مانند تخم مرغ آب پز سفت و مارچوبه یا گیاهانی مثل چغندر. این استدلال کاملاً منطقی به نظر می رسد؛ اما نکته اینجا است که در گذشته چنین نبوده است. منظور از گذشته، زمانی است که مادران و دایه ها تمایل داشتند حداقل به اندازۀ کنونی کودکان را شیر بدهند و کودکان نیز در زمانی معین، دورۀ شیرخوارگی را پشت سر می گذاشتند و به اتاق غذاخوریِ بزرگ سالان شرف یاب می شدند. افرادی مثل دایان نیز از عادات کاملاً محتاطانه بیرون می آمدند و کم کم قدر تندیِ سالاد کاسنی یا خوراکِ ماهی بویابِیس را می دانستند.

 

ویلسون می گوید این امر وقتی روشن ترمی شود که به این فکر کنید که کودکان، قبل از دهۀ ۱۹۶۰ غذای شیرخوارگی را ملال آور می دانستند و مشتاق بودند دوره اش را به سرعت پشت سر بگذرانند و دیگر غذاهایی مثل شیربرنج آبکی و لوبیا را نخورند. مردم در بریتانیا آنقدر از این نوع غذاها بیزار بودند که فارغ التحصیلان مدارس خصوصی ممتاز و مدارس خیریۀکودکان در محله های فقیرنشین در سال ۱۹۱۲ و ۱۹۱۳ در لندن گرد هم می آمدند تا دربارۀ فهرست غذاهای خود بحث و گفت وگو کنند. در یکی از این جلسات، یکی از نمایندگان، شیربرنج را نوعی بدرفتاری» دانست و آن را تقبیح کرد. برخی دیگر هم اعتراف کردند که دانش آموزانشان بیشتر اوقات شیربرنج را دست نخورده برمی گردانند. این جنبش با شروع جنگ جهانی اول ناکام ماند. وضعیت غذا در ایالات متحده نیز چندان بهتر نبود. لوتراِمِتهولت، پزشکی از شمال نیویورک بود که خود را برترین مرجع در زمینۀ اطفال» معرفی می کرد. او در کتابی که در سال ۱۸۹۴ منتشر کرد، با جدیت تمام، مردم را از خوردن نان تازه، کیک و بیشتر انواع گوشت و ماهی منع می کند و درمورد سالاد نیز هشداری ویژه می دهد. در دوره ای که مرگ ومیر کودکان زیاد بود، خوراک خمیری و شیری را هضم شدنی» می دانستند و کمتر احتمال می دادند حال بچه های خردسال را به هم بزند.

 

برای کسانی که با چنین رژیم غذاییِ محتاطانه ای پرورش می یافتند، غذا گذرنامۀ ورود به دنیای بزرگ سالی بود. دنیای بزرگ سالی، یعنی دنیای ضیافت های شام، مهمانی ها و مسافرت، دنیایی که فرصتی را فراهم می آورد تا بچه ها با چیزهای جدیدتر و جالب تری مواجه شوند. این نکته به طورکلی دربارۀ همۀ مردم جز بخش بسیار فقیری از آنان صادق بود؛ هرچند که فرصت ها برای طبقه های بالا و میانی بسیار رنگارنگ تر بود. ام. اف. کیفیشر، نویسندۀ نامداری است که در زمینۀ غذا می نویسد. او در خاطرات خود با عنوان منِ غذاشناس از تجربه اش می گوید. کیفیشر وقتی برای اولین بار مزۀ صدف را در مهمانی کریسمس در مدرسه ای در دهۀ ۱۹۲۰ چشید، زبانش از لذت بند آمده بود. او چنین می نویسد: خوش خوراکی ام که تازه متولد شده بود، مرا به لذت پرستی ناشناخته ای سوق داد.»

 

به سختی می توان تصور کرد نسلی که با پنیر رشته ای و سیب زمینی سرخ کردۀ فرفری، این غذاهای جذاب و بامزه، بزرگ شده است، تشنۀ ماجراجویی باشد. مثلاً شام معمولی من در دوران کودکی ام در انگلستانِ دهۀ نود، عبارت بود از دایناسورهایی بوقلمونی و صورتک هایی خندان که از سیب زمینی درست شده بود و بیشتر به بازآفرینی فیلم پارک ژوراسیک شبیه بود تا غذایی مغذی. آنگونه که بسته های داخل فریزر به ما می گفتند، ما پروتئین ضروری خود را از تکه های بوقلمونِ بازسازی شده می گرفتیم که به شکل تیرانوسوروس و برونتوسوروس درآمده و با لایه ای از خرده نان پوشانده شده بودند. خوراک سیب زمینی از حلقه هایی درست می شد که رویشان سوراخ هایی به شکل چشم و دهان ایجاد می کردند. بنابراین برایم عجیب نیست که امروزه صحنۀ رستوران ها در جشن های هزارسالۀ لندن و نیویورک، بیشتر اوقات پر از اقلام قدیمی بچه های مرفه باشد. شاید بتوان ماجرای ظهور رستوران هایی در این سبک را به کار دنی مِیِر نسبت داد که اولین رستورانش با نام کافۀ یونیوناسکوئر۴ پیوند بین آشپزی سنتی فرانسوی و غذاخوری فاخر را در سال ۱۹۸۵ از هم گسست. او در سال ۲۰۰۴ رستوران شِیکشَک را راه اندازی کرد.

غذا

خبر خوش کتاب این است که در مقام نظر می توانیم برخی از عادت های غذاییِ بد خود را ترک کنیم؛ حتی عادت هایی که به فرزندانمان منتقل کرده ایم. می توانیم از راه نوسازی گستردۀ ذائقه هایمان پاسخ هایی جدید به غذاهایی فرابگیریم که فکر می کنیم به شدت از آن ها بیزاریم. به این ترتیب، پذیرش را جایگزین انزجار می کنیم. کتاب لقمۀ اول ماجراهای موفقیت آمیز بسیار زیادی را در این زمینه نقل کرده است. یکی از آن ها داستان تاینی تِیستز» است. این سیستم که در یونیورسیتی کالج لندن توسعه یافت، از بچه ها می خواهد که به مدت دو هفته از غذایی که بدشان می آید، هر روز فقط یک لقمه بخورند. ویلسون از میزان موفقیت این روش، عدد و رقمی نمی دهد؛ اما اظهار می کند که این سیستم، شام را برای بچۀ خودش مثبت تر و دلپذیرتر» کرده است. افزون براین وقتی برخی درمانگران از سیستمی مشابه برای درمان بچه های اوتیسمی با ذائقه های غذایی بسیار محدود استفاده کردند، نتایج چشمگیری گرفتند. مثلاً یکی از بچه ها از رژیم ساندویچ پنیر و هات داگ به ۶۵ غذای مختلف تغییر ذائقه داد.

 

یافته های علمی و تاریخی که ویلسون به دقت در کتابش جمع آوری کرده است، به اندازه ای است که ما را قانع می کند که تغییر، امکان پذیر است. بااینکه کتاب لقمۀ اول خود را راهنما معرفی نمی کند؛ صفحاتش حاوی توصیه هایی سخاوتمندانه اما غیراجباری است. این توصیه ها به طرزی آشکار اما آرامش بخش داده می شوند. اگر می خواهید سبک کلی خوردن خود را تغییر دهید، باید بدانید که این کار چه حسی خواهد داشت. باید بتوانید وضعیتی را تصور کنید که در آن غذایی را می چشید که زمانی از آن به شدت بدتان می آمد. ویلسون می گوید: اگر اوغ نزدید یا نمردید، می توانید این آزمایش را دوباره تکرار کنید. به مرور فراموش خواهید کرد که این غذا برایتان عجیب و نامأنوس بوده و کم کم برایتان لذت بخش خواهد شد آن گاه دیگر امیال و عادت های قدیمی برایتان ناخوشایند خواهند بود. تمرین و تکرار کافی باعث خواهد شد تا روش های جدیدِ خوردن برایتان مانند شیرخوردن مأنوس و دلپذیر شوند.»

 

باید اولین کسی باشم که این تغییر مستدل را تأیید می کنم. در اواخر دوران نوجوانی ام، هیچ بزرگ سالی را به بدخوراکی و ایرادگیری دایان نمی شناختم. نمی توانستم تصور کنم که عادت های غذایی من تا وقتی که به سنین چهل سالگی برسم، بهتر از عادت های غذایی دایان خواهد بود. تنها اشکال رژیم محبوب من، یعنی نان و سیب زمینی، این بود که مرا در برابر تعداد زیادی بیماریِ جدی آسیب پذیرمی کرد و روزبه روز با خواندن مطالب جدید درباره شان نگرانی ام بیشتر می شد. این نگرانی کافی بود تا وادارم کند رژیم تاینی تیستز را شروع کنم. در طول یک سال هر هفته سبزی جدیدی برای آشپزی انتخاب کردم. فهمیدم که می توان بین لایه های کلوچه اسفناج جاسازی کرد. می توان تکه های فلفل دلمه ای را با سرخ کردن نرم کرد، سپس آن را داخل املت پنهان کرد. درنهایت همۀ سبزی ها را به زانو درآوردم، به استثنای بروکلی.

 

هنوز هم خود را با افراد بدخوراک همدل می دانم. به سختی می توانم این ایده را رها کنم که غذاهایی که دوست داریم، بخش اصلی شخصیت ما را شکل می دهند. دنیایی که در آن همۀ غذاها را به یک اندازه لذیذ می پندارند و همۀ خوراک ها ارزش مصرف یکسانی دارند، به نظر نمی رسد دنیای چندان مهیجی باشد. بدخوراکی به من امکان داد تا بین مزه ها و غذاهایِ عالی و مزه های وحشتناک و ناگوار تمایز قائل شوم. این خصلت به من نشان داد که هرجنبه ای از غذا ممکن است مهم باشد و راه را برای افشای رازِ طعم ها و مزه ها هموار کند. فقط کمی خجالت زده می شوم وقتی که اذعان می کنم عاشق مرغ های سرخ کردۀ حلقه حلقۀ واکر هستم که همتای بریتانیایی چیپس لِیز۵ در امریکاست. این برندها مرا متقاعد کردند که چیزی بهتر از مرغ رنگ پریدۀ پر از آب وجود دارد که همیشه در روزهای یک شنبه به خوردنش بی میل بوده ام. سال ها طول کشید تا با غذایی واقعی مواجه شوم و آن قبلی های بی مصرف را وِل کنم. همان طور که غذای بی کیفیت مرا به سمت غذای واقعی هدایت کرد، بدخوراکی نیز مرا به خوراک شناسی سوق داد و جذابیت گریپ فروت و نیز سیب زمینی سرخ کرده را به من شناساند.

 

به علاوه در عادت های روزانه ام، هنوز هم نقاط مشترک زیادی با آدم های مبتلا به اختلال خوراک دارم که در کتاب لقمۀ اول از آن ها یاد شده است. منظورم کسانی است که بیشتر، نان برشته و بیسکویت می خورند تا سبزیجات. رژیمی مثل تاینی تیستز می تواند نقش زیادی در تغییر سبک زندگی شخص داشته باشد. این رژیم می تواند به بازآرایی سلیقه های مربوط به مزه و بافت غذا کمک کند؛ اما نمی تواند محیطی را تغییر دهد که مجبوریم در آن مواد غذایی بخریم، برای وعده های غذایی وقت تعیین کنیم یا برای هماهنگی با دیگران به منظور همراهی، وقت صرف کنیم. حتی کسانی از ما که واقعاً از غذاهای واقعی» لذت می برند، با وجود شغل و مسافرتِ هرروزه بین محل کار و خانه به سختی می توانند برای خوردنِ غذاهایی سالم و خوش پخت برنامه ریزی کنند. در دهۀ نود، دایناسورهای بوقلمونی بهترین هدیۀ ممکن را برای والدین شاغل به ارمغان می آوردند: زمان.

غذا

اگر واقعاً می خواهیم به عادت غذایی بی نظممان نظم ببخشیم، شناسایی روش فراگیری مزه های جدید، اولین قدمِ راه خواهد بود. در این میان، گرفتار رابطه ای عجیب با قوی ترین امیال غذایی مان خواهیم بود. این رابطه مثل عشق یک طرفه است. همان طور که ساندرا ام. گیلبرت، منتقدی فمینیست، در کتاب خود با عنوان تخیل آشپزخانه ای۶ بیان می کند، ممکن است. با صدای ملچ ملوچ، ذرت بخورید و جرعه جرعه نوشابۀ رژیمی بنوشید و هم زمان مشغول تماشای مریل استریپ باشید که در فیلم جولی و جولیا نقش جولیا چایلد [آشپز سرشناس امریکایی] را بازی می کند.» ممکن است ذائقه های ماجراجویانه ای پیدا کنید؛ اما به دلایل مختلف ممکن است به ندرت آن ها را به عادت تبدیل کنید؛ دلایلی مثل کمبود زمان یا امکانات یا اینکه تصمیم بگیرید از کارهایی مثل آشپزی که به لحاظ سنتی نه محسوب می شوند امتناع کنید.


مارجری تیلور, روان شناسِ رشد, درکِ ما را از همراهان خیالی زیرورو می کند

مارجری تیلور، روان شناس رشد به یاد ما می آورَد که در اواخر دهۀ ۱۹۹۰ با زنی دام پزشک به نام الفی ولفی آشنا شده بود. همسر الفی، سمی نام داشت. آن ها چند سگ و گربه داشتند. همه چیز در دنیای الفی تماماً رنگارنگ۱ بود: موها، پوست، وسایل خانه، روتختی ها، همه چیز. قد بسیار کوتاهی هم داشت.

 

الفی ولفی، حاصلِ خیال دختری چهارساله بود.

 

این بچه را برای ملاقات تیلور در آزمایشگاه خیال در دانشگاه اورگن آوردند. در آنجا تیلور رابطۀ میان همراهان خیالی و رشد اجتماعی و شناختی کودک به سمت بلوغ را بررسی می کند. پژوهش های او دیدگاه های منفی موجود دربارۀ دوستان خیالی را تغییر داده و رویکرد محققان به مطالعۀ خیال را متحول کرده است.

دوست خیالی

الفی ولفی یکی از دوستانی خیالیِ بسیار به یادماندنی در پژوهش های تیلور است. او به یاد می آورد که خیلی با جزئیات و سازمان یافته بود. همراهان خیالی و دنیاهایی که در آن زندگی می کنند، گاه خیلی با جزئیات می شوند».

 

به گفتۀ تیلور و همراهانش در حوزۀ پژوهش خیال، همراه خیالیْ دوستی است که کودکْ او را خلق می کند، مرتب دربارۀ آن حرف می زند و با او تعامل دارد. در طی حدود سی سال تیلور دربارۀ دوستانی خیالی شنیده است که می توانند پرواز کنند، در ماه زندگی کنند، نامرئی شوند، آتش پرت کنند یا به شکل فضایی ها، خزندگان یا حتی اشیای واقعی، مثل حیوانات عروسکی درآیند.

 

تیلور می گوید: هرگاه از بچه ای می پرسید که آیا دوست خیالی دارد و پاسخ مثبت می دهد، باید خودتان را آماده کنید که نخندید یا آن ها را سؤال پیچ نکنید؛ چون نمی دانید بعدش چیست. همیشه چیزهایی که بچه ها برایم تعریف می کنند، مرا سرگرم می کند.»

 

امبر، دخترِ تیلور برای اولین بار کنجکاویِ او را دربارۀ مفهوم همراهان خیالی برانگیخت. وقتی امبر سه سال داشت، شروع کرد به حرف زدن دربارۀ پسری به نام مایکل رُز. تیلور فکر می کرد که او یکی از بچه های مهدکودک امبر است؛ اما هیچ کدام از معلمانِ امبر نام مایکل رز را نشنیده بودند. وقتی دخترش بعداً گفت که انباری پر از زرافه دارد، تیلور قطعات این پازل را کنار یکدیگر چید: مایکل رز حاصل خیال امبر بود.

 

تیلور در اواخر دهۀ ۱۹۸۰، پس از حضور در یکی از سخنرانی های پل هریس، روان شناس دانشگاه هاروارد، مطالعۀ حرفه ای همراهان خیالی را آغاز کرد. هریس پژوهشی را توضیح داد که در آن، جعبه ای خالی به بچه ها داده و از آن ها خواسته بود خیال کنند که هیولایی داخل آن است. بعضی بچه ها بااینکه دیده بودند جعبه خالی است، باز هم می ترسیدند به آن نزدیک شوند. پژوهش هریس این سؤال را برای تیلور به وجود آورده بود که آیا بچه هایی که دوستان خیالی دارند، فکر می کنند رفیقان نامرئی شان واقعی اند؟

 

در سال ۱۹۹۹، تیلور کتابی مهم منتشر کرد به نام همراهان خیالی و کودکانی که آن ها را خلق می کنند۲. این اثر حاوی تمام چیزهایی بود که تا آن زمان دانشمندان دربارۀ تخیل کودکان دریافته بودند. داستان امبر و مایکل رز نیز در آن بود. روش تیلور در ارزیابی خیال و مصاحبه های ریزبینانه اش با کودکان و والدینشان نیز با جزئیات در این کتاب تشریح شده است. کودکان ممکن است همان لحظه دوستی خیالی دست وپا کنند. چنین چیزی همراهِ خیالی واقعی به شمار نمی آید. یا اینکه ممکن است ساعت ها با جزئیات دربارۀ دوستان خیالی شان صحبت کنند. به همین خاطر تیلور داستان های آن ها را از طریق والدینشان تأیید می کند.

 

تریسی گلیسن از کالج ولی ماساچوست که نقش دوستان خیالی در رشد روان شناختی و اجتماعی را بررسی می کند، زمانی با تیلور دیدار کرد که او در حال پایان دادن به کتاب خود بود. گلیسن دربارۀ این کتاب می گوید: به نظر من ]این کتاب[ به منزلۀ کتاب مقدسِ همراهان خیالی است.» گلیسن معتقد است که تیلور نقشی عمده در مقابله با تصاویر کلیشه ای ایفا کرده است که معمولاً به بچه هایی با دوستان خیالی نسبت می دهیم.

 

همراهان خیالی بسیار شایع تر از آن اند که مردم فکر می کنند. حدود دوسوم کودکان چنین همراهانی دارند و چنین پدیده ای معمولاً بین سه سالگی تا هشت سالگی اتفاق می افتد؛ البته نوجوانانی هم هستند که آن ها را از زمان کودکی حفظ می کنند یا در دوران نوجوانی خَلقشان می کنند.

 

به لحاظ تاریخی، بسیاری از پژوهشگران و والدین معتقد بوده اند که همراهان خیالی مضر یا بدند و نشانۀ کمبود اجتماعی، تسخیرشدن توسط شیاطین یا بیماری ذهنی محسوب می شوند؛ مثلاً اَنزْلی گیلپین، برجسته ترین روان شناس آزمایشگاه دانش درحال توسعه۳ در دانشگاه آلاباما، اخیراً شنیده بود که مادری فکر می کند ممکن است دخترش اسکیزوفرنی داشته باشد، اما معلوم شد که بچه فقط دوستی خیالی دارد.

 

گیلپین می گوید: قطعاً امروزه بسیاری از والدین وقتی می بینند بچه هایشان با کسی حرف می زنند که وجود ندارد، دچار واهمه می شوند.» او معتقد است کودکانی که متوجه این نگرانی می شوند، ممکن است از ترس، قبول نکنند که دوستی خیالی دارند.

 

اما مخفی کردن بعضی دوستان خیالی از والدین سخت است؛ چون به صورت بدذات، پرخاشگر یا سلطه جو پدیدار می شوند. کودکان گاهی تحت سلطۀ مخلوقِ خود درمی آیند. دوستان خیالیِ آن ها می توانند باعث شوند که کودکان چیزهایی بگویند و کارهایی بکنند که برایشان دردسر به وجود می آورد؛ مثلاً آن طور که تیلور به یاد می آورد، دختری که الفی ولفی را خلق کرده بود، او را یه جورایی مثل تروریستا» توصیف می کرد.

 

گیلپین توضیح می دهد: واقعاً به نظر می رسد این گونه روابط با دوستان خیالی از لحاظ احساسی بودن و استقلال، روابط با دیگر کودکان را تقلید می کنند.» او می گوید ویژگی دوستی های خیالی، ملغمه ای از احساسات مثبت و منفی است؛ همچون روابط سالم با هم سن وسالان در دنیای واقعی.

 

چیزی که شاید خلاف انتظار باشد، این است که پژوهش های تیلور و دیگران نشان داده است که باوجود پیچیدگی دوستی های خیالی و شباهتشان به روابط دنیای واقعی، کودکان متوجه می شوند که دوستان خیالی شان تلقین اند. به گفتۀ تیلور بسیاری از کودکان در مرحله ای از مصاحبه های پژوهشی می خواهند اطمینان حاصل کنند که شما گیج نشده اید. آن ها می گویند: 'می دونی؟ اون فقط یه دختر کوچولوی خیالیه.'»

 

تیلور در کتاب خود یادآور می شود که بنا به تصور عام، همراهان خیالی نشانۀ هوش برترند؛ اما شواهد برای وجود چنین رابطه ای قانع کننده نیست: درست نیست که همه بچه های باهوش همراهان خیالی خلق می کنند و البته فقط بچه های باهوش هم نیستند که آن ها را خلق می کنند.» او می افزاید: نداشتن دوست خیالی هیچ ربطی به توانایی فکری کودک ندارد.»

 

البته به گفتۀ تیلور، میان کودکان دارای همراهان خیالی و کودکان بدون آن ها، تفاوت های کوچک و معنادار آماری وجود دارد و این تفاوت ها معمولاً مثبت اند؛ مثلاً کودکانی که رفیقان خیالی دارند، معمولاً دایرۀ واژگانشان کمی گسترده تر است، کمتر خجالتی اند و خوب می توانند نظرات دیگران را درک کنند.

 

تیلور در طول تحقیقاتش متوجه شده است که کودکانی که قبل از دوران مدرسه، دوستان خیالی دارند، معمولاً تا جایی پیش می روند که نوعی دنیای خیالی کامل یا به عبارتی پارام۴ خلق می کنند. این دنیاها معمولاً دارای جزئیات بوده و جغرافی، سیستم های حمل ونقل، دولت ها و تعطیلات خود را دارند. تیلور در پژوهشی که ماه ژوئن سال قبل در ژورنال پژوهش های خلاقیت۵ منتشر شد، با چهار کودک دربارۀ پارام هایشان مصاحبه کرد و دریافت که این دنیاها، مکانی برای ابراز خلاقیت و همچنین سکویی برای بازی با دوستان و کاوش دنیای واقعی با آن هاست.

دوست خیالی

اخیراً تیمِ تیلور تحلیلی را به پایان برده اند که البته هنوز منتشر نشده است. این تحلیل نشان می دهد که هفده درصد از میان حدود دویست نفری که مورد بررسی قرار گرفته اند، پارام خلق کرده اند. هنوز مشخص نیست چه کسری از کودکانی که همراهان خیالی دارند، به سوی این دنیاهای پیچیده پیش می روند یا این دو چه ارتباط روان شناختی ای دارند؛ اما تیلور ابراز امید می کند که بررسی های آینده، اطلاعات بیشتری در این باره فراهم کند.

 

تیلور و یکی از دانشجویان فارغ التحصیلش به نام نیومی اگیار اخیراً بررسی کرده اند که آیا شخصیت های مجازی هم می توانند همان نوع همراهیِ شبیه به دوستانِ خیالی را فراهم کنند؟ به گفتۀ تیلور درک این مسئله مهم است؛ چون کودکان بیش ازپیش مشغول شخصیت های روی پرده و واقعیت مجازی اند».

 

در شمارۀ آوریل ۲۰۱۵ نشریۀ کاگنِتیو دِوِلوپمنت۶، این دو محقق حاصل بررسی های خود را منتشر کردند. آنان در این پژوهش، تعامل اجتماعی کودکان با یک سگ مجازی و یک سگ عروسکی را مقایسه کردند. آن ها دریافتند که کودکان، سگ مجازی را جالب و سرگرم کننده به شمار می آورند؛ اما دربارۀ سگ مخملی احساس مراقبت و دوستی می کنند. کودکان گاهی، اشیای غیرزنده را دوستان خیالی به شمار می آورند؛ اما به گفتۀ تیلور، بعضی محققان معتقدند که این اشیا، همراهان خیالیِ واقعی نیستند. نتایجْ این گونه القا می کند که کودکان در مقایسه با تکنولوژی، رابطه ای عمیق تر با اشیای ملموس برقرار می کنند؛ اما برای نتیجه گیری قاطع تر، پژوهش های بیشتری لازم است.

 

بسیاری از کودکان هر قدر هم که متمرکز بر دوستان خیالی شان باشند، با افزایش سن حتی فراموش می کنند که چنین دوستی داشته اند. این مسئله ممکن است طی دو سال از قطع رابطه با همراه خیالی اتفاق بیفتد. به گفتۀ تیلور این دوستان در دوران خود بسیار خاص و عزیز به نظر می رسند؛ اما وقتی بعدها با کودکی مصاحبه می کنیم، مشاهده می کنیم آن را پشت سر گذاشته اند. معمولاً والدین اند که خاطرۀ این دوستان را حفظ می کنند؛ مثلاً من خودم مایکل رز را به یاد دارم، اما دخترم، امبر یادش نیست».

 

اما باوجوداینکه افرادْ دوستان خیالی شان را فراموش می کنند، فرایند خلق آن ها و نحوۀ تعامل با آن ها ممکن است تأثیری طولانی مدت داشته باشد. به گفتۀ گلیسن خیال فقط چیزی سبک سرانه نیست که با بزرگ شدن، آن را کنار بگذارید». او معتقد است که توانایی کناره گرفتن از واقعیت و مشاهدۀ زمان ها و مکان هایی دیگر در ذهن، مهارتی است که حتی بزرگ سالان نیز به آن وابسته اند.

دوست خیالی

کودکان به خوبی، قدرت بی انتهای ذهن برای خیال پردازی را یادآور می شوند. تیلور می گوید: وقتی دربارۀ خیال کودکان پژوهش می کنید، برای خیالشان و چیزی که می توانند خلق کنند، احترامی بسیار عمیق قائل می شوید.»


هدف چیست اینکه هدف از زندگی چیست و به طور خاص هدف زندگی هر فرد چیست و اینکه رسالت فردی هر شخص در دوران زندگی اش چیست, سوالی است که سالیان سال است ذهن بشر را درگیر خودش کرده است در ادامه 4 توصیه از مصطفی ملکیان برای کشف هدف زندگی شخصی ما, آورده شده است

اگر کسی بخواهد پی چیزی برود که به خاطر آن ساخته شده است، باید چهار کار انجام دهد؛ البته این چهار مرحله شرط لازم است، ولی کافی نیستند.

در زیر به این چهار مرحله اشاره است:

اول اینکه ارزش داوری دیگران برای او بی اعتبار شود ؛ زیرا در اکثر مواقع چیزی که باعث میشود به دنبال آنچه واقعا مایلیم نرویم ، داوری های دیگران است . اگر کسی نه از ستایش دیگران خشنود و نه از نکوهش شان بد حال شود ، 80 تا 90 درصد راه زندگی کردن را طی کرده است . ما باید وظیفه ی اخلاقی مان را نسبت به دیگران انجام بدهیم ، اما اینکه دیگران درمورد انجام وظیفه اخلاقی ما چه برداشتی میکنند ، نباید در تصمیم ما تاثیری بگذارد .

 

دومین مرحله این است که باید ترس از فقر را در وجود خود بسوزاند . به اعتقاد من یکی از روان شناختی ترین آیه های قرآن این آیه است : الشیطان یعدکم الفقر » به محض اینکه شیطان شما را از فقر ترساند ، باقی کار به راحتی توسط خود شما انجام میشود . برا ی دور شدن از فقر ، به کاری که به آن علاقه ای ندارید ، روی می آورید .

هدف

سومین کار این است که با سکوت فراوان به ندای درون خود گوش دهد ؛ این مهم در میان ما خیلی کم اتفاق می افتد . به سکوت اعتناعی نداریم و طبعا از احوال خودمان بی خبر می مانیم . ما بیشتر اوقات بیداریمان را حرف میزنیم ؛ هرکس زیاد حرف بزند نمی تواند حرف دل خودش را بشنود . راه پی بردن به درون خود ، سکوت است . ما اغلب از احوال دیگران بیشتر از احوال خودمان خبر داریم . سکوتی که در تصوف و سایر شاخه های عرفان توصیه شده ، به خاطر خبر گرفتن از حال درون است .

 

کار چهارم این است که با انواع و اقسام درون بینی ها آشنا شود ؛ راه هایی که فرد توسط آن ها به درون خودش نقب بزند .


پانیک چیست احساس ناگهانیِ نگرانی و ترس بسیار شدید را حمله پانیک می گویند که همراه با علائمی از جمله تپش قلب شدید و تنگی نفس زیاد است در ادامه به علائم پانیک, راه های درمان و دیگر مسائل پیرامون آن می پردازیم

پانیک چیست؟

حمله پانیک (Panic Attack یا حمله وحشت) به وضعیتی گفته می شود که بدون هیچ مقدمه سازی و هشدار قبلی فرد در آن یک احساس قوی و غیر قابل توضیح از ترس و هراس را تجربه می کند. این احساس در طول 10 دقیقه به اوج خود می رسد . پانیک علائمی دارد که در ادامه به آنها اشاره می کنیم.

پانیک

علائم حمله پانیک چیست؟

حمله پانیک حداقل با چهار علامت از نشانه های زیر همراه است :

۱-ترس از تنهایی

۲-ترس از، ازدست دادن کنترل در مکان های عمومی مثلا زمین خوردن در محل کار یا مدرسه و دانشگاه

۳-ترس از مکانهایی که خروج از آنها شاید دشوار باشد

۴-خانه نشین شدن برای مدت طولانی

۵-احساس جدایی و بیگانگی با دیگران

۶-احساس بیچارگی

۷-وابستگی به دیگران

۸-احساس غیرطبیعی بودن اندام بدن

۹-احساس غیر طبیعی بودن محیط

۱۰- پریشانی و اضطراب ناگهانی

۱۱- رفتار و مزاج غیر عادی ، سراسیمگی ، لرزش و تکان های ناگهانی دیگر علائمی که ممکن است رخ دهد :

۱-سرگیجه ،حالتی شبیه غش کردن

۲-تعرق بیش از اندازه

۳-سرخ شدن پوست

۴-اختلال در تنفس

۵-احساس درد در قفسه سینه

۶-تپش قلب

۷-حالت تهوع و استفراغ

۸- کرخت شدن

۹- ناراحتی معده

۱۰- افکار مغشوش و آشفته

۱۱- ترس از دیوانه شدن

۱۲- ترس از مرگ قریب الوقوع علاوه بر این نشانه ها احساس هایی نیز بیمار را همراهی می کنند.احساس دیوانگی، از دست دادن کنترل و یا نزدیکی مرگ از جمله احساس‏های شایع بیماران است. در کنار این ها احساس غیر واقعی بودن محیط اطراف و یا جدا شدن از جسم هم می تواند در طول یک

حمله پانیک اتفاق بیفتد.

 

خروج از ترس

حملات پانیک آن قدرها هم که شما فکر می کنید نادر نیستید. متخصصین می گویند که بیشتر از یک چهارم مردم در تمام طول زندگیشان حداقل یک حمله پانیک را تجربه می کنند. اغلب این حملات ناگهانی و بدون اعلام قلبی به سراغ ما می آیند اما در بعضی مواقع ثابت شده است که وقوع این حملات می تواند با وقایع پر استرس و نگرانی همراهی داشته باشد.

در بررسی ای که بر روی بیماران با چنین حملاتی انجام شد مشخص شد که ایشان اگرچه پیش از حمله یک استرس واقعی را که بتواند باعث ایجاد چنین حالتی شود، تجربه نمی کنند. ولی در حدود شش تا هشت ماه قبل از حمله پانیک با واقعی مانند تغییرات شغلی، جابجایی منزل، طلاق یا حتی ازدواج و یا حاملگی روبرو بوده اند. وقایعی که قالب های روزمره زندگی را تحت تأثیر قرار می دهند.

وقتی که شما در مدتی زمان کوتاهی با تغییرات سریعی در زندگی روبرو می شوید حتماً تحت تأثیر قرار می گیرد. ممکن است که مشکلتان را حل کنید، فراموششان کنید و… یا این که به حملات پانیک دچار شوید. اگر شما استعداد دچار شدن به حملات پانیک را داشته باشید آن وقت است که یک ناخوشی درونی و البته ساده می تواند بر روی شما تأثیر گذاشته و تحملتان را کاهش دهد تا جایی که به ذهن و بدن شما پیغام های مخربی فرستاده شود. پیغام های شروع حمله.

حالا می خواهم واقعیت دیگری را در مورد حملات پانیک ان اشنایم برایتان فاش کنم. در واقع بعداً او متوجه شد این حملات چندان هم ناگهانی نبوده اند. وقتی بیشتر جستجو کردریشه تمام این مشکلات را پیدا کرد .او شش ماه قبل از شروع حملات برای ادامه تحصیل از اسپانیا به آمریکا مهاجرت کرده بودو البته برای رسیدن به دانشگاه خوب و مورد علاقه ا ش چند بار ناچار ش از یک ایالت به ایالت دیگری نقل مکان کند مدام ارتباطی را آغاز و بعد ناچار به قطع آن و شروع به یک رابطه جدید دیگری می کرد آن موقع خود ش هم خبر نداشت که داد شرایط را برای وقوع یک حمله پانیک فراهم می کند.ولی یک سئوال در ذهن او نقش بسته بود. همه ما در زندگی دچار استرس می شویم یا چیزی را از دست می دهیم. چرا یک اتفاق مشابه، کار بعضی از ما را به حملات پانیک می کشاند و بعضی های دیگر به راحتی و با خوردن یک لیوان لیموناد با مشکلاتشان کنار می آیند. متخصصان هنوز هم به درستی نمی دانند که استرس چگونه باعث وقوع حملات پانیک می شود اما بعضی حدس می زنند که این اتفاق می تواند ناشی از آسیب به فرآیندهای طبیعی اعصاب حسی در اثر تحمیل استرس به فرد باشد.

یک نظریه با بیان این که ذهن برخی از افراد به واسطه شکل تنظیم بندی شان حساسیت بیشتری نسبت به وقایع استرس آور نشان می دهند از تئوری ذهن های تحریک پذیر حمایت می کنند. به نظر آنان این تحریک پذیری ناشی از اشتباه مغز در تقسیم بندی وقایع خطرناک در نظر گرفته می شود و در نتیجه علایم هشدار دهنده ای به بدن مخابره می کند. در کنارهمه این ها نقش ترکیب ژنی در استعداد ذاتی انسان ها به تمایل به سمت تجربه حمله ی پانیک نیز می تواند بررسی شود.

بررسی های مغز در زمان وقوع حمله های پانیک نشان دادند که هنگام رخداد این حملات ساخت هورمون هایی در مغز تحریک می شود. که به طور ذاتی در زمان جنگ و یا پرواز در بدن ساخته می شوند. دوتا از این هورمون ها آدرنالین و نودآدرنالین هستند. در شرایط معمولی این هورمون ها باید وقتی ترشح شوند که شما با یک ببر یا خرس روبرو می شوید و نه در هنگامی که راحت در تختخوابتان خوابیده اید.

این هورمون ها با ترشحشان شما را برای مقابله با وضعیت دشوار احتمالی آماده می کنند. در نتیجه کارکرد این هورمون ها هم سیستم تنفسی و هم سیستم چرخش خون را فعالتر و پرکارتر می کنند تا بدن بتواند در مقابل خطر عکس العمل مناسبی داشته باشد. در اثر این هورمون ها میزان زیادی اکسیژن به مغز پمپ می شود تا مرکز فرماندهی بدن بتواند در برابر خطرهای تهدید کننده حیات سریعترین واکنش ممکن را داشته باشد. مشکل واقعی این جاست که در حملات پانیک همه این اتفاق ها در داخل بدن به وقوع می پیوندد اما در محیط بیرون هیچ خطر واقعی تهدید کننده ای وجود ندارد.

وقتی شما وحشت زده می شوید و همه ی فرآیندهای بدنتان افزایش پیدا می کنند و البته هیچ خطر واقعی ای را نمی یابید آن وقت است که گیج می شود و این حیرت و تعجب بر میزان ترس شما می افزاید.

بعضی از محققین بر این باورند که ممکن است نورآدرنالین مسئول بیشتر پریشانی به وجود آمده در بیماران باشد. نورآدرنالین می تواند بر روی لوب فرونتال مغز که مسئول قضاوت و استدلال است اثر گذاشته و علاوه بر دیگر فرآنیدهای مغزی به شکل واضحی به روی قدرت تفکر افراد تأثیر می گذارد. وقتی که یک فرد نمی تواند به درستی اتفاقات اطراف و زنجیره ی احساس های منفی که به سویش هجوم می آورد را درک کند آن وقت است که دچار اشتباه در ارزیابی از شرایط شده و تصور می کند که دچار حمله قلبی شده و یا در حال مرگ است.

چیز دیگری که او بیشتر از حملات پانیک می ترساند این بود که پیش از وقوع این حملات هیچ فعالیت خاص، شدید و یا خارج از معمولی را انجام نمی داد و این حالات بدون هیچ تحریک کننده ی خاصی روی می داد وقتی که روی تختش دراز کشیده بود، این حالتی است که در نوعی از حملات پانیک به نام حملات خودبخ خودی» اتفاق می افتد حملات هیچ ارتباط روشنی با رخداد واقعه حیرت یا ترس آور ندارد. درست است که او در ماه های پیش از وقوع این حملات میزان طبیعی از فشار و استرس های محیطی را تحمل کرده بودولی در حقیقت حملات او یک پاسخ سریع و عینی به این اتفاقات نبود.

در نوع دیگر از حملات فوبیا (یا هراس)، این وقایع به اتفاقات محیطی ارتباط پیدا می کنند که فرد با یک شرایط ویژه که باعث ترس او می شود روبرو شده است مثل وقتی که یک فرد کلاستروفوت» [فردی که از قرار گرفتن در فضای بسته می ترسد] وارد یک فضای سر بسته می شود. از سوی دیگر داشتن یک بیماری زمینه ای خاص می تواند در شیوه بروز حملات پانیک تأثیر داشته باشد. به عنوان نمونه افرادی که مبتلا به آسم هستند نسبت به دیگران تا 2 برابر از احتمال بیشتری برای تجربه تنفس کوتاه به عنوان اولین علامت یک حمله پانیک برخوردار هستند.

برخی افراد نیز هستند که در اثر مصرف بعضی مواد شیمیایی به این حملات دچار می شود. موادی مانند کافئین، نیکوتین و بعضی از داروهای دیگر می توانند جرقه وقوع یک حمله پانیک را در یک فرد بزنید چراکه این ها موادی هستند که باعث ایجاد علایم تحریکی در یک فرد می شوند. (مثل عصبانیتی که گاه پس از خوردن چند فنجان قهوه اسپرسو احساس می کنیم). متأسفانه در غرب نزدیک به یک سوم تا نیمی از بیمارانی که اولین بار یک حمله پانیک را تجربه می کنند از سابقه مصرف ماری جوانا» پیش از وقوع حمله خبر می دهند.

 

چگونه با حملات پانیک مقابله کنیم!

پیش از هر چیز این بستگی به نوع حمله ما دارد. اگر ما از آن دسته ای هستیم که پیش از حمله، یک استرس فوق العاده را تجربه می کنیم و به عبارت دیگر این یک عامل بیرونی است که ما را به داخل حملات پانیک هل می دهد معمولاً به صورت ناخودآگاه به سراغ آموختن روش هایی می رویم که با کمک آن ها می توانیم استرسمان را کنترل کنیم، چیزهایی مثل مدیتیشن یا یوگا. متأسفانه باید بگویم که در بیشتر اوقات این کلاس ها به شما جواب نداده و تأثیری در میزان وقوع حملات بعدی پانیک در شما ندارند. زیرا در بیشتر اوقات شما نمی توانید هیچ پیش گویی درباره آن که حمله بعدی در چه زمان یا مکانی به وقوع می پیوندد داشته باشید. پزشکان نیز به طور معمول درمان یا دارویی خاصی را در این رابطه برایتان تجویز نمی کنند مگر این که تعداد حملات شما بالا و البته این حملات برای شما ناتوان کننده باشد. اما شیوه واکنش شما در زمان بروز حملات می تواند به شما کمک کند تا از وقوع واکنش های عصبی غیر قابل کنترل جلوگیری به عمل آورید. ما سعی می کنیم درباره راهی با شما صحبت کنیم که کمکتان می کند تا با ترس ها روبرو شده و آن ها را شکست دهید.

قبل از هر چیز و البته پیش از وقوع حملات بدانید که حملات پانیک هیچ آسیبی به شما نخواهند رساند. در جلسات درمانی به مراجعین گفته می شود که اگر چه حملات پانیک ناراحت کننده و البته آزار دهنده هستند اما در حقیقت هیچ خطری را برای بیماران ایجاد نمی کنند.

دوم این که باید از کمک نزدیکانتان استفاده کنید. اگر احتمال می دهید که بدون هیچ دلیل خاصی دچار حملات پانیک می شوید اجازه بدهید که خانواده، دوستان و حتی همکاران مورد اطمینان از بیماری شما و البته علایمش اطلاع داشته باشند. در این صورت اگر در هنگام وقوع حملات در کنارتان باشند می توانند به شما قوت قلب داده و در عبور از حملات یاریتان کنند.

سوم؛ شما می توانید با پزشک خود صحبت کیند و از او بخواهد که برایتان از داروهای بنزودیازپین نسخه ای بنویسید. شما می توانید این قرص ها را همراه داشته باشید و وقتی احساس کردید پانیک نزدیک است از آن ها استفاده کنید.

پانیک

بنزودیازپین ها در عرض چند دقیقه می توانند که میزان فعالیت نوروترانسمیتری در مغز را به نام گاما بوتیریک اسید (GABA) افزایش دهند. این نوروترانسمیتر در مغز شما اثر آرامش بخش خوبی را به جا می گذارد. البته این داروها برای کسانی که به مدت طولانی با این گونه حمله ها دست به گریبانند انتخاب مناسبی نیست، زیرا که می تواند باعث اعتیاد آن ها شود. بنزودیازپین ها برای افرادی مناسب است که تعداد حملاتشان کم است. شاید باورکردنی نباشد اما گاهی اوقات اطمینان بیمار به این که یک ورق قرص در جیبش دارد می تواند به طور کلی از بروز حمله پانیک جلوگیری می کند.

در صورت وقوع حمله سریع بنشینید تا دیگر ترسی از افتادن نداشته باشید. بعد از این عضلات ساق پا، دست و شکمتان را سفت کنید. این کار باعث می شود تا خون بدن شما به سمت سرتان جریان بیابد و البته این جریان از بیهوشی شدن شما جلوگیری می کند.

سعی کنید فکرتان را از وقوع حمله منصرف کنید. در مقابل یورش افکار منفی سعی کنید به سراغ کارهای ساده و راحت بروید. می توانید تنها سکوت کنید و بنشینید و یا این که به سراغ تماشای تلویزیون بروید. شاید به نظرتان خنده دار برسد اما می توانید اتاقتان را مرتب کنید. درست شنیدید. به سراغ کمد لباس ها بروید و بعد هم سری به میزتان بزنید. حتماً چیزی برای منظم کردن وجود دارد.

در نهایت هنوز هم امکان رفتن به بیمارستان وجود دارد. اگر نمی توانید هیچ کمکی به خودتان بکنید و باز هم احساس یک حمله قلبی و یا سکته را دارید به اطرافیان بگویید که شما را به اورژانس برسانند. آن جا حتماً دکتری را پیدا خواهید کرد که برایتان داروهای اضطراب را نسخه کند و البته که این ممکن است باعث آرام شدن شما شود.

وقتی که حمله تان تمام شد، واقعاً آن را تمام شده بدانید. این امر طبیعی است که شما برای یک تا دو روز احتیاج به استراحت داشته باشید و علاقه مند نباشید تا دوباره به همان محل یا موقعیتی بازگردید که در آن حمله اتفاق افتاده است، اما اگر این وضعیت بیشتر از 3 روز طول بکشد آن وقت است که باید به یک روان پزشک مراجعه کنید تا به شما برای وفق یافتن با شرایط کمک کند.

گاهی اوقات حمله های پانیک به یک یا دو حمله خلاصه نیم شوند و در فرد همیشه ترسی از وقوع دوباره این حملات وجود دارد این ترس می تواند حتی فرد را از فعالیت های عادی روزانه اش محروم کند. دانشمندان معتقدند که این حالت در اثر یک کمبود ارثی سروتونین در مغز بیمار اتفاق می افتد.

سروتونین یک ماده شیمیایی عادی مغز انسان است که باعث می شود تا یک فرد خلق ثابتی داشته و البته احساس خوبی داشته باشد. در حدود چهار سال پیش محققان دریافتند که بیماران پانیک تا حدود 30 درصد از مردم عادی دچار نوعی کمبود در رسپتور خاصی برای سروتونین هستند.

حملات پانیک اگرچه ناتوان کننده هستند. اما از سوی دیگر یکی از درمان پذیرترین بیماری های روانی نیز هستند. درمان شناختی به تنهایی و یا همراه با داروهای ضد افسردگی می تواند در 70 تا 90 درصد از بیماران به کاهش و یا جلوگیری کامل از وقوع حملات پانیم بیانجامد، اتفاقی که در طول چند هفته تا چند ماه اتفاق می افتد.


گاهى اوقات فقط يك مكث
يك لحظه سكوت
يك لحظه فكر كردن

رابطه



مى تواند يك رابطه را نجات دهد و شما را با شريكتان هم قدم كند.
هميشه قبل از انجام يك رفتار (از رفتار ظاهرى گرفته تا بيان حرف) اول فكر كنيد بعد آن فكر را تصور كنيد (تصور كنيد بعد از بيان يك جمله طرف مقابلتان چه عكس العملى نشان مى دهد) واگر فرضيه ى گفتن آن حرف در ذهنتان تاييد شد اقدام به بيان آن كنيد.
مطمئن باشيد پس از انجام اين مراحل ضريب خطاى قهر و ناراحتى و رنجش طرف مقابل از شما به پايين ترين حد ممكن مى رسد، مگر در موارد استثناء”.
اما اگر اين فرضيه در ذهنتان رد شد، يعنى پس از تصور بيان آن جمله عواقب آن به مراتب بدتر از بيان نكردنش باشد، حتى اگر در شرايط بحرانى قرار گرفتيد بايد از بيان آن جمله جلوگيرى كنيد…!

شرايط بحرانى ديگر چيست؟!
شرايط بحرانى درست آن لحظه هايى ست كه در رابطه، شما در حالت شديد خشم قرار گرفتيد، در اين لحظه خشم شما فقط يك حس است كه اين حس مى تواند يا فرونشانده شود يا تبديل به پرخاشگرى شود.
اگر فرضيه بيان جمله براى شما رد شد، اگر تصميم داريد منطقى عمل كنيد حرف خود را بيان نكنيد و خشم خود را فروبنشانيد.

خيلى ساده با تكنيك تنفس ٨-٤
يعنى حداقل ١٠ نفس عميق بكشيد كه دم شما ٤ ثانيه و بازدم ٨ ثانيه طول بكشد
با اين تكنيك خشم شما قبل از رسيدن به مرحله پرخاشگرى (كه يك رفتار است) فرونشانده مى شود و در مواقعى از بسيارى از فجايع جلوگيرى مى شود.
فجايع چيه ديگه؟ بذار خشمم را خالى كنم!
فجايعى كه بصورت يك طيف از بسيار كم تا بسيار زياد ادامه دارد
از اعصاب خوردى و قهرهاى چند ساعته تا چند روزه كه در ادامه ش ادامه پيدا كردن خشم و ظاهر شدن اضطراب و در نهايت رخوتى شبيه به علايم افسردگى ست گرفته، تا فرياد و دعوا و درگيرى و حتى جنون آنى…!(كه اكثراً در قتل هاى غيرعمد مى بينيم!)

به غير از خشم، شرايط بحرانى شامل طيف وسيعى از موقعيت هايى ست كه ما خودمان هم خبر نداريم آن ها شرایط بحرانى رابطه هستند.
مثل شب ها(تقريباً پس از ١٢ نيمه شب)، كه انسان ها به طور كلى مغزشان از حالت منطقى بودن به بى منطقى (يا احساساتى بودن) در مى آيد.
و به طور خلاصه، شرايط بحرانى، به شرايط مختلفى گفته مى شود اعم از: بيان حرف در موقعيتى كه تصور مى كنيم باعث سربلندى ما در يك جمع مى شود، درحاليكه همه جوانب را نسنجيديم.
زمان هايى كه فكر مى كنيم داناى كل رابطه هستيم!
شرايطى كه طرف مقابل را از خودمان پايين تر مى بينيم.
و حتى گاه با شخصيت منفعل ضربه هايى به خود و رابطه مان وارد مى كنيم كه جبران آن ها دشوار است، مانند: سكوت كردن در زمانی که لازم نیست.

رابطه


سر خم كردن. معذرت خواهى كردن پس از هر جمله حتى اگر نيازى نباشد، و…
زمانى مى توانيم هوشمندانه يك رابطه موثر داشته باشيم كه پيش از بيان يك جمله اول جوانب را بسنجيم، ( محيط، هنجارهاى اجتماعى، موقعيت و جايگاه و شخصيت طرف مقابل، نوع ارتباط، مكان و …) سپس به حرفى كه مى خواهيم بزنيم فكر كنيم، سپس شرايط را پس از بيان حرف تصور كنيم و اگر همه چيز مرتب بود حرف را بيان كنيم.
اين مراحل بنا بر پيچيدگى مغز انسان ها كمتر از ١٠-١٥ ثانيه طول مى كشد

مثال بالا مثال بسيار ساده اى از عدم رعايت اين نكات ريز بود.
اگر ذهن خودمان را به اين مراحل عادت دهيم هيچ گاه جلوتر يا عقب تر حركت نخواهيم كرد و هميشه هوشمندانه و بدون روان رنجورى و استرس زندگى خواهيم كرد.


در این مقاله می خواهیم با تعریف دوره افسردگی نوجوانان و خصوصیات آن آشنا شویم و در مورد اختلال افسردگی که در این دوره شایعه است، صحبت کنیم.
بهتر است ابتدا برای روشن شدن موضوع تعریفی از دوره نوجوانی ارائه دهیم و با برخی از ویژگی های این دوره آشنا شویم :
دوره نوجوانی بی شک یکی از پرماجراترین دوره های زندگی انسان به شمار می رود زیرا در این دوره دگرگونی های بی سابقه و سریعی رخ می دهد. این دگرگونی ها در زمینه های جسمانی ، شناختی ، هیجانی و اجتماعی است. در این دوره با اضافه شدن نقش های بزرگسالی و فعالیت های استرس زای زندگی ، تاثیراتی را در زندگی آنها می گذارد و ممکن است باعث ایجاد مشکلات رفتاری، شناختی و هیجانی برای نوجوانان شود. طبق مطالعات انجام شده حدود 10 % از دانش آموزان نوجوان ایرانی از برخی مشکلات روانشناختی از جمله اضطراب و افسردگی رنج می برند.

نوجوانان


در دوره نوجوانی به دلیل تغییراتی که در فرد به وجود می آید، ممکن است با اضطراب و افسردگی همراه باشد، که از آن به عنوان افسردگی دوره نوجوانی یاد می کنند.
*نکته مهم این است که در این دوره نوجوانان به همراهی و همدلی والدین خود نیاز دارند، و والدین باید بتوانند رابطه درست و صمیمانه ایی را برقرار کرده تا ترس و نگرانی های فرزندانشان را به حداقل برسانند و اگر والدین توانایی برقراری ارتباط درست با فرزندان خود را نداشته باشند ، ممکن است فرزندشان به افسردگی دچار شود.
در ابتدا بهتر است تعریفی مختصر از افسردگی ارائه دهیم و سپس به افسردگی و نشانه های آن در دوران نوجوانی بپردازیم.
افسردگی چیست؟
در زبان روزمره افسردگی اشاره به یک حالت احساسی، واکنش به یک موقعیت و شیوه رفتار خاص به کار می رود. افسردگی اختلالی است در خلق که با درجات متفاوتی از غمگینی ، یاس، تنهایی و نا امیدی در مورد خویشتن مشخص می شود. افراد در زندگی گاه احساس نا امیدی با یاس را در دوره زمانی کوتاه تجربه می کنند که جز احساسات طبیعی انسانی است. زمانی این احساسات به عنوان افسردگی شناخته می شود که در بازه زمانی بلند مدت باشد و هم چنین اثرات منفی بر زندگی فرد بگذارد.

علائم و نشانه های افسردگی نوجوانان
برای تشخیص بهتر افسردگی در نوجوان لازم است به علائم زیر توجه کنیم.
نکته مهم این که با یک بار رخ دادن این علائم نمی توانیم برچسب افسرده را به فرزند خود بزنیم. بلکه باید این علائم در مدت زمانی طولانی به صورت پایدار قابل مشاهده باشد تا بتوانیم بگوییم که این نوجوان افسرده است.
*غم یا نا امیدی
*خشم و خصومت
*گریه های مکرر
*دوری از دوستان و خانواده
*عدم علاقه به انجام فعالیت
*تغییر در خواب و تغذیه
*بی قراری و اضطراب
*احساس بی ارزشی
*فقدان شور و انگیزه
*خستگی با فقدان انرژی
*عدم تمرکز
*افکار مرتبط با مرگ و خودکشی

درک افسردگی نوجوانان
گاه ممکن است حالات بد یا رفتارهای نامعمول را در نوجوانان مشاهده کنیم اما افسردگی چیزی متفاوت از این حالات است. افسردگی می تواند شخصیت یک نوجوان را از بین ببرد و احساس غم و اندوه و نا امیدی و خشم را در او فعال کند. افسردگی در نوجوانان بیشتر از آنچه فکر میکنیم، انفاق می افتد، اگرچه قابل درمان است. در این دوره نوجوانان به حمایت والدین، معلمان و مشاوران خود احتیاج دارند. اولین گام برای کمک به نوجوانان درک آنها و برقرای یک رابطه صمیمانه با آنها است.

نوجوانان

اثرات منفی افسردگی نوجوانان
اثرات منفی افسردگی نوجوانان فقط به حال و هوای ناراحت کننده ختم نمی شود، بلکه در همه زمینه های زندگی فرد این اثرات قابل مشاهده است و باید با دیدن این نشانه ها و بررسی آن به نوجوانان کمک کنیم.
تعدادی از این عوامل را بررسی می کنیم:
*مشکلات در مدرسه: افسردگی باعث کاهش انرژی و تمرکز نوجوان می شود و ممکن است نوجوان علاقه خود را به حضور در مدرسه از دست دهد و باعث افت تحصیلی وی شود ، حتی دانش آموزی که در تحصیل موفق بوده است.
*فرار کردن: ممکن است نوجوان افسرده از خانه فرار کند یا در مورد آن صحبت کند. این نشانه ایی است برای درخواست کمک از سوی نوجوان و باید به آن توجه شود.
*سوء استعمال الکل و مواد مخدر: در دوران افسردگی گرایش به سمت مواد مخدر و الکل افزایش می یابد. که این کار نه تنها کمکی به وضع موجود نمی کند بلکه باعث بدتر شدن اوضاع نیز می شود. و والدین باید یه این مورد توجه ویژه ایی داشته باشند.
*اعتیاد به اینترنت: نوجوانان برای فرار از مشکلات خویش ممکن است زمان زیادی را پای کامپیوتر گذرانده که باعث تنهایی و انزوای بیشتر شده و ممکن است آن ها افسرده تر شوند.
*خشنونت: برخی از نوجوانان افسرده مخصوصا آن هایی که خود در محیط خشونت آمیز بوده اند، ممکن است به رفتار های خشونت آمیز روی بیاورند . این رفتار ممکن است در شدت های مختلف بروز دهد.

تفاوت بین افسردگی نوجوانان و بزرگسالان
مشکل افسردگی در نوجوانان با بزرگسالان تفاوت دارد و علائم مختلفی که بروز می دهد نیز متفاوت است.
خلق و خوی تحریک پذیر یا عصبانی : زمانی که نوجوان افسرده است ممکن است دارای خلق تحریک پذیر، خصمانه باشد.
دردهای غیرقابل توضیح: نوجوانان افسرده از بیماری جسمی شکایت دارد که زمانی که توسط پزشک معاینه می شود مورد خاصی را نشان نمی دهد . این دردها ممکن است حاکی از افسردگی باشد.
حساسیت بیش از حد نسبت به انتقاد: نوجوان افسرده گرفتار احساس بی ارزشی است و نسبت به انتقاد بسیار حساس است و واکنش نشان میدهد .
دوری گزینی از برخی مردم : نوجوان افسرده ممکن است کمتر از قبل معاشرتی باشد و یا فقط با تعداد محدودی از دوستان خود در ارتباط باشد. در این دوره ممکن است به ارتباط با گروه های خاصی گرایش پیدا کند که والدین باید به این موضوع بسیار توجه کرده. زیرا نوجوانان از دوستان خود بسیار تاثیر می گیرند.

روان درمانی و رفتار درمانی زمانی موثر است که والدین به این نتیجه برسند که مشکل فرزندشان حاد است و باید توسط متخصص پیگیری شود . این نوع درمان به نوجوان افسرده کمک می کند تا نگرش مثبت نسبت به رفتار و بهبود رفتار بین فردی داشته باشد. تکنیک های مراقبه و آرمیدگی نیز به روند درمان کمک می کند. مربی یا فردی که نوجوان با او احساس راحتی داشته مورد مناسبی است که نوجوان با او صحبت کند و احساسات خود را بروز دهد. از داروهای ضد افسردگی برای موارد حاد استفاده می شود.


گاگو

ازدواج این سوالیست که تقریبا هر وقت می خواهیم تصمیم مهمی در زندگی مان بگیریم باید از خودمان بپرسیم.
ما در مورد هر چیزی یک گاگو” داریم.
هر چیزی که درباره آن قبلا حتی یک جمله شنیده ایم روی ذهن ما حک شده و ما آن مفهوم را همان گونه می شناسیم
بگذارید با مثال ساده ای شروع کنیم و سپس به تحلیل های پیچیده تر برسیم
فرض کنید پسر بچه ای از زمانی که چشم باز کرده پدرش را در حال تلاش و کارکردن برای تامین مالی خانواده اش دیده و این روند ادامه داشته تا زمانیکه پسر به نوجوانی رسیده .
گاگوی شکل گرفته در ذهن پسر بچه این جمله است: همه مردها کار می کنند تا بتوانند خانواده خود را از نظر مالی تامین کنند.
تا اینجای قصه خوب پیش می رود، زیرا این گاگو ‌از نظر جامعه پسندیده محسوب می شود.
حال این پسر همین رویه را پیش می گیرد و از سنین ‌نوجوانی و‌ جوانی شروع به کار و تلاش می کند و از این کار پول درمی آورد.
کمی جلوتر می رویم، بگذارید بجای اسم به او آقای آبی بگوییم.
آقای آبی پس از اینکه از لحاظ مالی مستقل شد، ازدواج می کند و تشکیل خانواده می دهد و تبدیل به مردی می شود که تلاش می کند که خانواده اش را از لحاظ مالی تامین کند.
تا اینجا باز هم به مشکلی برنمی خورد چون او وظیفه خود را به خوبی انجام می دهد، در اصل گاگوی خود را از مردانگی را به خوبی عملی می کند.
باز به دوران‌کودکی آقای آبی برمی گردیم. زمانیکه گاگوی وی از مردها در حال شکل گیری بود بطور همزمان گاگواش از زن ها هم شکل می گرفت.
تصور می کنیم مادر آقای آبی زن خانه داری بود که برای حفظ آسایش خانه و تربیت فرزندان تلاش بسیاری می کرد. زنی که به عبارتی خودش را فدای فرزندان و خانواده اش کرده بود، اکثر ساعات روز در منزل بود و رفت و آمدهای بسیار کمی داشت. پس در نتیجه گاگویی که در ذهن آقای آبی از زن ها شکل گرفته زن هایی شکل مادرش هستند: زن ها همه در خانه هستند و از فرزندانشان نگهداری می کنند، تامین کننده محبت، آرامش، آسایش و امنیت هستند .
دوباره برمی گردیم به زمان حال که آقای آبی خودش صاحب خانواده شده.
فرض کنید وی بنا بر مسائل مختلفی خانمی برای ازدواج انتخاب کرده که شاغل می باشد و این از نظر آقای آبی در ابتدا یک امتیاز به شمار می رفته.
پس از ازدواج بر خلاف دوران نامزدی آقای آبی تبدیل به مرد بسیار جدی و انعطاف ناپذیری می شود که هیچ کس از او انتظار چنین رفتاری را نداشته و نسبت به قبل کمی حسابگر تر… در بسیاری مواقع این حسابگری می تواند توجیهات منطقی داشته باشد ولی اینجا بحث این است که چنین رفتاری بصورت ناگهانی در آقای آبی اتفاق افتاد، بدون سابقه مسأله یا بحران خاصی. رفته رفته این رفتار جدی بودن، بی حوصلگی و گاهی تحریک پذیری هیجانی( البته به صورت خفیف) جزو رفتارهای قالب آقای آبی می شود. باز هم مروری بر گذشته خواهیم داشت زمانیکه گاگوی اصلی مردها در ذهن آقای آبی شکل گرفت چند گاگوی فرعی هم در کنارش رشد خواهند کرد.
درست مثل این مثال که پدر آقای آبی مرد جدی و‌اکثر مواقع بی حوصله ای بود و اوقاتی را که در خانه و کنار خانواده سپری می کرد اکثرا اخم می کرد و به کارهای خود مشغول بود. حال این سوال پیش می آید که چرا آقای آبی در دوران نامزدی حتی پیش از ازدواج شخصیت شوخ طبع و منعطفی داشت؟ پاسخ این جاست که گاگوی آقای آبی که به شکل کلی در مورد مردها شکل گرفته از این قرار است که مردها باید کار کنند و پول مورد نیاز خانواده را تامین کنند ولی زمانیکه مردها ازدواج می کنند و تشکیل خانواده می دهند، مردی که از سر کار به خانه برمی گردد در جمع خانواده خودش که شامل همسر و فرزندان می شود باید فردی عبوس و جدی باشد…
کمی پیچیده شد… اما حقیقت دارد. آقای آبی تا قبل از ازدواجش در نقش پسر خانواده بود و بین گاگوهای خود هیچ دلیلی برای رفتار غیر منعطف پیدا نمی کرد
از نظر او‌ پسر خانواده باید فردی شوخ طبع و منعطف باشد که کانون خانواده را صمیمی تر می کند ولی پدر باید فردی جدی و پر تلاش باشد که رفتار متناسب با نقش پدر بودن را از خود ارائه دهد.

گاگو


و آقای آبی هم پس از اینکه نقشش از پسر خانواده بود به شوهر و‌مرد خانه بودن تغییر کرد رفتارش هم تغییر کرد و این رفتار با آمدن فرزندش هر روز پر رنگ و پر رنگ تر شد. همچنین پس از تولد فرزندش از همسرش انتظار داشت فقط و فقط از فرزندشان نگهداری کند و برای همیشه کار بیرون از خانه را رها کند و زنی شود که در خانه تامین کننده محبت، آرامش، آسایش و امنیت باشد زیرا گاگوی او از زن این الگو است که رفتار مادرش در ذهن او حک‌کرده و حال که همسرش مادر شده انتظار دارد درست مطابق با تصویر ذهنی او از مادر عمل کند و دلیل اینکه از ابتدا با فعالیت همسرش مشکلی نداشته این است که او مادرش را زمانی دیده که مادر بوده نه پیش از ازدواج نه زمانیکه ازدواج کرده و فرزندی نداشته در نتیجه زمانی نیاز به تایید تصویر ذهنی اش پیدا می کند که همسرش نقش مادر بودن را به عهده گرفته.
نتیجه توصیف دقیق این مثال و تحلیل آقای آبی این بود که شما هم بتوانید به همین دقت دلیل برخی از رفتارها و حتی احساسات ناگهانی خود را بیابید. زمانیکه بتوانیم آن ها را تحلیل کنیم و علتش را به عنوان مشاهده گر بی طرف ببینیم، همان زمان است که می توانیم دست از تایید طلبی بی منطق گاگوهایمان برداریم. در غیر این صورت تماما فکر می کنیم خواسته های ما درست است، تغییر رفتار و بسیاری از رفتارها و احساسات ما که هیجان نامتناسب با روند یک رویداد دارد، درست است. و حتی اگر رفتار نادرستی مثل پرخاشگری کنترل نشده و تعصبات بی دلیل و حالت ناامیدی و غمگینی و… از ما سر زد با تمام وجود می خواهیم اثبات کنیم که این دقیقا عین چیزی است که باید اتفاق می افتاد.
درست شبیه همان قصه ای که در قسمت اول گفتیم: زمانیکه دوست زبان شناس مان می گوید گاگو کلمه اشتباهی است ما با تمام وجود از شنیده ها و دیده های خود دفاع می کنیم و حتی حاضر هستیم با فردی که گاگوی ما را تایید نمی کند قطع ارتباط کنیم.
تصور کنید خودتان آن فردی هستید که گاگوی خودتان را رد می کنید… چه اتفاقی می افتد؟ شما با خودتان قطع ارتباط می کنید؟ یا در رفتار با خودتان عطوفت بیشتری به خرج می دهید؟
حتما همین طور خواهد بود زیرا انسان فقط خودش را نمی تواند فریب دهد. شاید آن لحظه که شنیدید گاگو از فرط استرس و دستپاچگی بخاطر دیدن محیط جدید گوش هایتان درست نشنیدند گاگو بوده یا گاگی.
شاید آن لحظه توان تشخیص نداشتید و شاید آن لحظه که تکرار کردید گاگو و به شما آب دادند، آن ها گوش هایشان اشتباه شنیده و به اشتباه شما را تایید کرده اند.
هر چند بار که تایید شده باشید ممکن است غیر از حقیقت امر، مسایل دیگری در کار باشند. کمی صادقانه فکر کنید…
آقای آبی هزاران بار در موقعیت های مختلف ناخواسته گاگویش را به سوال گذاشته و از همه تایید گرفته: مردهایی که نقش همسر و پدر دارند جدی هستند.
ولی آیا گاگوی او‌ حقیقت مطلق بوده؟
به نظر شما آقای آبی نسبت به پسر فعال و منعطف و شوخ طبع درونش چه رفتاری انجام داده؟ و‌آیا رفتار او حقیقت مطلق است؟
بله برای او تبدیل به حقیقت مطلق شده زیرا او در موقعیت هایی که امکان تایید زیادی وجود داشته در پی کسب تایید گاگوی خود بوده و از بقیه موقعیت هایی که برای تایید گاگو اش تهدید کننده بوده فرار کرده .
فقط کافی بود آقای آبی بدون نقشه از پیش تعیین شده و تعصبش گاگو اش را بسنجد و بصورت منطقی و عادلانه نتیجه گیری کند و زمانیکه به این باور رسید که باورهای دیگر درمورد زن ها و مردها و نوع دیدگاه آن ها به زندگی هم می تواند وجود داشته باشند در این زمان می تواند آزادانه انتخاب کند که چه نوع رفتاری را پیش بگیرد.
در انتها این نکته را نباید فراموش کرد که همیشه پس از انتخاب آزادانه مفهوم مسئولیت پیش می آید به این معنا که هر فردی مختار به انتخاب می باشد ولی پس از هر انتخاب باید مسئولیت ایجاد شده از انتخابش را به عهده بگیرد
خواه خوب و خواه بد.
نکته مهم دیگر این جاست که در روانشناسی همه چیز نسبی ست و هیچ چیز مطلق در نظر گرفته نمی شود، به این معنا که در مثال آقای آبی یک بعد از ابعاد روانشناختی در نظر گرفته شده آن هم تاثیر صرف از خانواده است.
در حالیکه ابعاد دیگری اعم از: تاثیر قوی تر محیط، دیگران و … می تواند وجود داشته باشد که این گاگوها را به طور دیگری شکل دهند یا تلطیف کنند.


انسان از بدو خلقت همیشه در معرض آسیب های جسمانی و روانی نظیر بحران بوده و لازم است که دانش و آگاهی لازم را برای مقابله با این موانع و مشکلات کسب کند. یکی از عواملی که باعث تشدید بحرانها و مشکلات می شود، سرعت روند تبدیل جامعه از حالت سنتی به مدرن میباشد.

بحران

زمانی که جامعه از حالت سنتی به سمت مدرن شدن در حرکت است و هم زمان با آن تحولات غیر قابل پیش بینی نظیر تورم شدید اقتصادی و بلایای طبیعی در جامعه رخ میدهد، قطعا این تغییر با بحران های روانشناسی برای افراد آن جامعه همراه خواهد بود. در چنین شرایطی افراد بایستی با بحران و عبور از آن آشنا شوند تا در این مسیر کمترین آسیب روانی و اجتماعی را تجربه کنند. 

بهتر است برای شروع با تعریف بحران” آشنا شویم و بعد به ادامه مقاله بپردازیم.

بحران وضعیت اضطراری، تهدید به خطر و نیاز به اقدام را منعکس می کند. از این واژه وقتی استفاده می کنیم که با یک وضعیت اضطراری و پر استرس مواجه می شویم. بحران حالت و شرایطی است که باعث نابه سامانی در وضعیت روانشناختی افراد یک جامعه می شود.

در بحران روانی فرد با ناکامی در نیل به اهداف مهم زندگی یا گسیختگی روانی زندگی و آشفتگی در روش های مقابله و سازگاری با فشار روانی رو به رو است.

مهم ترین رکن را باید در این واقعیت جست که بحران، وضعیتی ما بین تباهی و سلامت است. این نکته را هم در قدیمی ترین برداشت از بحران ( آنجا که چنین شرایطی را حالتی از بیماری دانسته اند که بیمار در مرز بین مرگ و زندگی قرار می گیرد) میتوان دید.

از منظر روانشناسی سلامت، بحران” به معنای شرایطی است که در آن، فرد در برابر یک موقعیت تهدید کننده قرار می گیرد و تعادل جسمی و روانی خود را از دست داده، با اختلافات عاطفی و رفتاری مواجه می شود. چنین حالتی می تواند از چند ساعت تا چند ماه به طول انجامد.

خالی از لطف نیست نظر بزرگان علم در باب تعریف بحران” را بدانیم:

بحران زمان هایی است که روح مردم را محک می زند. ( توماس پین )

بحران یک نقطه عطف است، دوره ایی خطر از آسیب پذیری فزاینده و پتانسیل رشد یابنده ( اریک اریکسون )

بحران عمدتا از جنس فقدان و نیستی است، برنامه ریزی نشده، زمان بندی نشده، غیر مترقبه و تقریبا غیر قابل کنترل ( روزنتال )

مدیریت شرایط های آسیب زا:

در زمینه اداره و مدیریت بحران نمی توان برای تمام افراد، نسخه یکسانی تجویز کرد، اما یک سلسله اقدامات اصولی و عمومی وجود دارد که از طریق آن ها می توان بحران را مهار نمود.

بنابراین، مقصود از مدیریت بحران روانی یعنی : ” توانایی روانشناختی شخص در شناخت، تجزیه و تحلیل منطقی مشکل و به کار بردن شیوه های اثربخش و روش های سازگارانه و ارائه واکنش های صحیح منطبق بر واقعیت در مواجه با معضل و بحران در زندگی ”

جالب است بدانید تنش یا بحران می تواند جنبه مثبت داشته باشد و هم منفی، هم سازنده و هم زیان بخش!

از این لحاظ که فرد برای حل رویداد پیش آمده به رفتارها و روش های غیر منطقی و ناسازگارانه متوسل می شود که نتیجه آن، آسیب و اختلال در عملکردهای اجتماعی و روانی می گردد و جنبه منفی و مخرب بروز می کند اما از آن جهت که زمینه ایی برای کوشش و تلاش بیشتر به منظور غلبه بر وضعیت ناخوشایند، فرصتی برای رشد و یادگیری است و باعث رشد و تحول و احساس اعتماد به نفس می گردد، و نتیجه مثبت به ارمغان خواهد داشت.

آلکسیس کارل ، برنده جایزه نوبل پزشکی گفته است:

” آنان که نمی دانند چگونه با بحران ها و نگرانیها مقابله کنند، در جوانی می میرند ”

افلاطون نیز گفته است:

” بزرگترین اشتباه پزشکان آن است که می کوشند بدون درمان روان، بدن را درمان کنند ”

ویژگی شخصیت سالم از نظر روانشناسی در مقابل بحران ها

  1. قدرت کنترل و مدیریت شرایط بحرانی   2. احساس تعهد به خود نه دیگران  3. روحیه تلاش و مبارزه  4. داشتن تفکر و رویکرد مثبت به زندگی

ضرورت نیاز به روانشناس در بحران

در طول و پس از دوران بحرانی، مردم از طیف وسیعی از مشکلات روحی و روانی، رنج می برند. برخی از مردم ، پس از وقوع بحران ها، اختلالات روانی را تجربه می کنند، در حالی که برخی دیگر از مردم پیش از بحران چنین اختلالات روحی و روانشناسی را تجربه کرده اند که با وقوع بحران ها شدت بیشتری می یابد. کسانی که پیش از وقوع بحران، دچار اختلالات روحی بوده اند، اغلب به کمک بیشتری نسبت به سایرین نیاز دارند، بعبارت دیگر پیش آگهی (امید به درمان) افراد با اختلالات روانی در زمان بحران های اجتماعی بسیار ضعیف تر از جامعه هنجار خواهد بود.

تمام افرادی که وضعیت بحرانی یا نامساعد را تجربه می کنند، به پشتیبانی و حمایت نیاز دارند. اکثر مردم می توانند به مرور زمان بهبود یابند به شرطی که قادر شوند نیازهای اساسی روانشناختی خود را برآورده کنند. راه هایی برای بازگشت به حالت طبیعی و عادی بیابند و هم چنین در هنگام نیاز، حمایت های لازم را از یک روانشناس دلسوز دریافت کنند. هنگامی که این علائم رفتاری و فکر فرد در عملکردهای روزانه اختلال ایجاد کند، بهتر است شخص از طریق گفتگو با یک روانشناس متخصص اقدام به بررسی شرایط روانی خویش و پیشگیری از تشدید روند نابسمان روانی کند.

بحران

چند حقیقت درباره بحران های اجتماعی و روانشناختی که برخورد با آنها را ساده تر میکند

بحران ها رایج تر از آنچه فکر می کنیم ، هستند

بحران ها بخشی از زندگی هستند و اگرچه قرار نیست همیشگی باشند باید آنها را بپذیریم تا بتوانیم خود را برای مقابله با آنها به طور مناسبی مجهز کنیم.

بحران در هر سن و مرحله ایی وجود دارد

بحران های زندگی ممکن است در تمام مراحل زندگی مان از کودکی تا بزرگسالی وجود داشته باشند و هرکس نسبت به شرایط خود بحران را سخت و دردناک تجربه می کند. هر قدر افراد به بلوغ فکری بیشتری رسیده باشند بهتر می توانند بحران ها را پشت سر بگذارند.

فراموش نکنیم که زندگی رشد کردن است و گاه بحران ها رشد روانی و فکری ما را سرعت می بخشند.

اگر بحران ها را به عنوان بخشی از زندگی بپذیریم ، می توانیم  با درست اندیشیدن، پایان خوبی برایشان رقم بزنیم.

پس از گذراندن هر بحران، دیدمان نسبت به دنیا عمیق تر شده و دیدن دنیا و مشکلاتش با نگاه واقع گرایانه و منطقی، ما را از هر چالشی موفق بیرون می آورد.

بحران ها عمیق ترین ترس ها و باورها را بروز می دهند

حوادث مهم، شخصیت و رازهای پنهان وجودمان را هویدا می کند. همیشه این احتمال وجود دارد که باورها و افکارمان در لحظات بحرانی زندگی دچار لغزش شوند. زمانی هم بحران ها ممکن است دقیقا چیزی را که از آن وحشت داریم، هدف بگیرند و این مسئله وضعیتمان را حاد تر کند. در این دوران با خود واقعی مان مواجه می شویم.

هرچه بحران سخت تر باشد، به حمایت دیگران نیاز بیشتری احساس می شود

برای عبور از یک بحران، علاوه بر مهارت های زندگی به وجود دیگران و ارتباط سالم نیز نیاز است. بنابراین بهتر است با مشاوران و روانشناسان کارآمد م کنیم.

اگرچه مشاوره در همه جوامع بشری مطرح بوده و انسان ها به نوعی خود را محتاج مشاوره با دیگران دانسته اند، اما امروزه به سبب ویژگی های خاص خود، ضرورت توجه به روان شناسی و مشاوره در دنیای کنونی از اهمیت به سزایی برخوردار شده است. به گونه ایی که در کنار تخصصی شدن علوم، علم روانشناسی هم به صورت یک علم حیاتی درآمده است.

قاعده ای برای رهایی از بحران

برای رهایی از بحران و تنش می توانیم این سه مرحله را یاد بگیریم و در چنین مواقعی به کار بندیم.

مرحله اول: قبل از هر اقدامی بهتر است، وضعیت را با صداقت تحلیل کنیم، آنگاه این سوال پیش می آید:

اگر نتوانم مسئله را حل کنم، چه اتفاقی پیش می آید؟ با پاسخ دادن به این سوال می توانید به یک پیش بینی در مورد مشکل یا بحران ایجاد شده انجام دهید. و اثرات آن را در کوتاه مدت و بلند مدت بررسی کنید.

مرحله دوم: با تصور بدترین اتفاقی که ممکن است رخ دهد، خود را از نظر ذهنی و روانی برای پذیرش آن آماده می کنیم. آرامش واقعی با پذیرش بدترین شرایط به وجود می آید.

مرحله سوم: پس از پذیرش و تصور بدترین اتفاق ممکن، می توانیم در آرامش و خونسردی تلاش خود را برای بهبود شرایط پش آمده انجام دهیم. قطعا در آرامش می توان بحران را پشت سر گذاشت و به یک نتیجه منطقی و درست دست یافت.

نکته پایانی همان طور که در ابتدای مقاله به این نکته اشاره شد، با کسب دانش و آگاهی لازم می توان بحران ها را در زندگی پشت سر گذاشت و با دیدگاهی منطقی و بالغانه با آن برخورد کرد، بحران ها همیشه هستند حتی زمانی که از آنها خبر نداریم، پس تنها راه چاره در چنین شرایطی مهارت جویی پیش از تشدید آنهاست.


در دنیای امروز همه چیز به سمت تخصصی شدن پیش می رود و روابط آدمها هم نیز تحت سلطه همین تکنولوژی دگرگون شده. انسان دیگر نمی تواند به تنهایی همه نیازهای خود را برطرف کند و لازم است در مسیر زندگی اش از متخصصین بهره گیرد. از این رو ما در منطق تصمیم گرفتیم تا تعریف دقیقی از روانشناسی و سلامت روان ارائه دهیم و مشخصه‌های شخصیت سالم را ذکر کنیم. این مسئله موجب می‌شود که متوجه شویم چرا پیشگیری بهتر از درمان است و انواع مختلف آن  چیست. البته نباید نقش مهم خانواده در تامین بهداشت روانی را نادیده گرفت. دانستن تمامی این مطالب به ما می‌آموزد که چرا باید مهارت های زندگی را یاد بگیریم؟

سلامت روان

تعریف دقیقی از روانشناسی و سلامت روان

اگر بخواهیم یک تعریف ساده و جامع از روانشناسی داشته باشیم، روانشناسی علم مطالعه رفتار و فرایندهای ذهنی
آدمی است. رفتار یعنی واکنش هایی که آشکار و قابل رویت  هستند و فرایندهای ذهنی در ذهن رخ می دهد و به
صورت آشکار قابل دیدن نمی باشند.

یکی از شرایط ضروری و مهم برای رشد یک جامعه، وجود افراد سالم است. جامعه‌ای که به سلامت جسم و روان اعضایش توجه می کند، خود را به سمت پیشرفت و ترقی سوق می دهد. انسان های سالم در ابتدا زمینه رشد فردی را برای خودشان فراهم می کنند و بعد این رشد را در سطح اجتماعی منتقل می کنند یعنی مصداق همان اثر پروانه ای در جامعه.

سلامت روان

یکی از اصلی ترین و معتبرترین مراجع دنیا در زمینه سلامت، سازمان بهداشت جهانی (World Health Organization) است. این ارگان سلامت روان را بدین شکل تعریف می‌کند:

حالتی از سلامتی است که فرد در آن توانایی کافی و کامل برای ایفای نقش های روانی یا جسمی خود در جامعه و روابط بین فردی را دارد. همچین قادراست با تنش های زندگی روزمره مقابله کند و از حداکثر تواناییش بهره برد.»

بی شک سلامت روانی به معنای فقدان بیماری و مشکلات جسمی یا روحی نیست و قطعاً دلایل متعددی همچون عوامل محیطی، اجتماعی، فرهنگی، ی و اقتصادی بر سلامت روان تاثیرگذار می باشند.

مشخصه های شخصیت سالم:

در زندگی، معیار هایی برای ارزیابی سلامت روان وجود دارند که مختصرو کوتاه به آنها اشاره می کنیم:

  1. صداقت در گفتار و کردار: افرادی که بین نیت درونی با رفتار بیرونی شان هماهنگی بیشتری باشد از سلامت روانی بهتری برخوردارند. در غیر این صورت افراد انرژی روانی زیادی برای این عدم هماهنگی صرف می کنند و سلامت روانی خود را به خطر می اندازند.
  2. مهارت نه گفتن: افراد باید کارها را طبق رضایت درونی انجام دهند. توانایی نه گفتن یکی از مهم ترین عوامل است که افراد باید آن را تقویت کنند. تا در مقابل خواسته های غیر منطقی دیگران تسلیم نشوند.
  3. داشتن هدف در زندگی:  فرد سالم در تلاش است که فلسفه زندگی‌اش را پیدا کند و در همین راستا اهدافش را شکل دهد. داشتن هدف درزندگی فرد را از پوچی و بیهودگی دور می کند. این مسئله باعث می شود فرد وقتش را برای امور غیر ضروری صرف نکند و برای زندگی یا اهدافش ارزش قائل شود.
  4. درک توانایی خود و دیگران: آگاهی از نقاط قوت یا ضعف به ما کمک می کند تا انتظاراتمان را در محدوده توانایی های موجود شکل دهیم و از خودمان یا دیگران در همان محدوده توقع داشته باشیم. انتظار بیش از حد باعث می‌شود عزت نفس پایین آمده و اعتماد به نفس کاهش بیابد.

پیشگیری بهتر از درمان است!

پیش تر ذکر شد، جامعه باید به سلامت روان و جسم اعضای خود توجه کند. پیشگیری جزئی اساسی از سلامت روان به شمار می‌رود. مفهوم پیشگیری را می توان این گونه تعریف کرد: پیشگیری عبارت است از مداخله سودمند و اندیشمندانه برای مقابله با شرایط آسیب زا قبل از آنکه منجر به آسیب یا اختلال شود و هدف آن حفظ
سلامت جسمی و روانی افراد است.

سلامت روان

پیشگیری را می توان از دو منظر بررسی کرد:

1. موقعیت مدار 2. فردمدار

پیشگیری موقعیت مدار: در این زمینه متخصصان تلاش می کنند علل محیطی و موقعیتی رفتار غیر عادی را کاهش دهند یعنی در سطح جامعه شناسی به پیشگیری از آسیب میپردازیم.

پیشگیری فردمدار: در این زمینه بر توانایی های افراد برای مقابله با شرایط آسیب زا که منجر به رفتار ناسازگار می شود، تاکید می می کنند به عبارت دیگر آموزش و پرورش فردی در جهت کاهش آسیب های فرد صورت می‌گیرد.

پیشگیری را می توان در سه سطح انجام داد: پیشگیری اولیه، پیشگیری ثانویه، پیشگیری ثالثیه

پیشگیری اولیه: هدف این نوع پیشگیری حفظ سلامتی افراد و جلوگیری از بروز بیماری است. که با اقداماتی نظیر ارتقا سطح بهداشت عمومی، کاهش عوامل آسیب زا، افزایش کیفیت زندگی به دست می آید. این نوع پیشگیری از مهم ترین انواع آن به شمار می رود و شعار معروف آن ” پیشگیری بهتر از درمان است

پیشگیری ثانویه: هدف این نوع پیشگیری ، شناخت به موقع و درمان فوری و مناسب با بیماری ( اختلال) است. تشخیص به موقع باعث کاهش آسیب ها می شود و با مداخله موثر فرد می تواند از پیشرفت آن جلوگیری کند.

پیشگیری ثالثیه: هدف این نوع پیشگیری ، بازگرداندن تمام یا قسمتی از توانایی های از دست رفته فرد به شمار می‌رود. او بدین شکل می‌تواند کارایی از دست رفته خود را در جامعه به دست آورد.  در واقع برنامه های این سطح از پیشگیری ” توانبخشی ” و جلوگیری از بروز مجدد بیماری ( اختلال) است. به طور مثال سازمان بهزیستی کشور باید در انجام این سطح از پیشگیری نقش بسزایی ایفا کند.

نقش مهم خانواده در تامین سلامت روانی

خانواده نقش مهمی در تامین سلامت روانی افراد دارد. زیرا اولین محیطی است که پایه های رشد کودک در آن شکل می گیرد. تفاهم و سازگاری و محبت موجود در خانواده در پرورش و تقویت اعتماد به نفس کودکان نقش بسیار مهمی ایفا می کند.

ریشه رفتارهای نابهنجار کودکان را باید در خانواده جست و جو کرد و آگاهی از وضعیت خانواده برای ریشه یابی علل رفتارهای نابهنجار حائز اهمیت است.

نکته ایی که در مبحث اهمیت دارد، آگاهی والدین از مهارت های زندگی و شیوه های صحیح فرزند پروری است.

چرا باید مهارت های زندگی را یاد بگیریم؟

یکی از موضوعات مهم در روانشناسی و مشاوره، مهارت های زندگی است. مهارت های دهگانه زندگی به شرح زیر است:

  1. مهارت خودآگاهی و موانع خودشناسی
  2. حل مسئله و تصمیم گیری
  3. هوش هیجانی | برای شرکت در آزمون هوش هیجانی روی لینک کلیک کنید.
  4. اعتماد به نفس
  5. مهارت نه گفتن و جرات ورزی
  6. تفکر خلاق
  7. تفکر انتقادی
  8. مهارت مقابله با استرس
  9. خشم و عصبانیت
  10. ارتباط موثر و مهارت های بین فردی

آگاهی از مهارت های زندگی به ما کمک می کند تا در موقعیت های مختلف زندگی مان، بهترین و موثرترین واکنش را نشان دهیم. در روابط خود بالغانه رفتار کنیم و بدون خشم و خشونت مسائل پیش آمده را حل و فصل کنیم.

نکته بسیار مهمی که باید اینجا ذکر شود این است که مهارت با دانستن و علم متفاوت است. به طور مثال یک نفر با خواندن کتابی راجع به شنا، فقط علمی به آن پیدا می کند اما شنا کردن نمی آموزد. دانستن این مهارت ها صرفا کافی نیست. بلکه باید در زندگی و در موقعیت های گوناگون به کارگرفته شود تا اثرات موثر آن را مشاهده کنیم.


تفاوت زندگی در آرامش و بهره‌وری در برابر زندگی با استرس و ناراحتی در یک مهارت ساده است:

یادگیری نحوه نه گفتن!

در زمانی که کارهای زیادی دارید و یا مهلت انجام کار، غیرقابل قبول است! نه گفتن منجر به تفاوت‌های زیر در زندگی خواهد شد:

  • برنامه زمانبندی کاملا فشرده و در مقابل، برنامه زمانبندی باز؛
  • داشتن کارهای بیش از حد و در مقابل، مقدار مناسب کارها؛
  • ساعت‌های کاری دیوانه‌وار زیاد و در مقابل، رسیدن بدون استرس به مهلت انجام کار!

اما نه گفتن حتما سخت هست. ممکن است راحت نباشد که نه بگوییم!

چون:

  • از احساس ناراحتی دیگران
  • از این‌که به نظر بیاید نمی‌توانیم امور کاری خودمان را مدیریت کنیم
  • یا فرصت‌های کنونی و آینده را از دست بدهیم

نگران هستیم!

اما واقعیت این هست که وقتی هرگز نه نگوییم، به احتمال زیاد مواردی که از آن می‌ترسیم بیشتر خواهند شد.

زمانیکه در زمان نیاز نه بگوییم! احتمال شکست در کارها و حفظ سلامتی‌مان را افزایش داده‌ایم.

خب حالا سوال این هست که دقیقا چه زمانی نه بگوییم؟ در ادامه چندتا از بهترین استراتژی‌های نه گفتن را با هم میبینیم:

برای‌ اینکه به طور قابل توجهی در برنامه روزانه از زمانمان بهتر استفاده کنیم، لازم هست در مقابل تعهدات زمانی که به بهترین روش زمان روزانه ما را صرف نخواهند کرد، نه گفتن!» را شروع کنیم. این یعنی تغییر بدهیم خودمان را از راه کمترین مقاومت در مقابل کلیه درخواست‌هایی که به سمت ما میاید و بجای آن این سوال را بپرسیم:

این یعنی تغییر بدهیم خودمان را از راه کمترین مقاومت در مقابل کلیه درخواست‌هایی که به سمت ما میاید و بجای آن این سوال را بپرسیم:

آیا این بهترین مدل صرف زمان امروز من هست؟

چند مثال:

  1. از ما خواسته شده که در یک گروه داوطلب شویم. این یک موقعیت خوب هست؛ اما با احساسات شخصی یا اهداف بهبود مهارتهای حرفه‌ای ما هماهنگ نیست. درواقع باید حداقل سه تا پنج ساعت از وقت کاری هر هفته را صرف این گروه کنیم که در یک ماه به 12 تا 20 ساعت میرسد!

خب، پس یک نفس عمیق بکشیم و به آرامی بگوییم:

از شما بسیار سپاسگزارم که از من خواستید تا بخشی از این گروه باشم. برای من باعث افتخار هست، اما با تمام احترام برایم امکان پذیر نیست چون زمان خالی ندارم فعلا. از درک شما ممنونم.»

  • از ما خواسته شده است که در جلسه‌ای شرکت کنیم که حضور ما ضروری نیست. درواقع، حضور دیگر همکاران ما ممکن است مناسبتر باشند.

خب، پس یک نفس عمیق بکشید و برای نه گفتن به آرامی بگویید:

من دعوت به جلسه را دیدم و از این دعوت متشکرم؛ اما حمید همکارم نماینده واحد ما خواهد بود. من مطمئن هستم که حمید به خوبی در جلسه ایفا نقش خواهد کرد و پس از آن صورتجلسه و آنچه باید انجام دهیم را به ما اطلاع خواهد داد.»

کسب یک مهارت شغلی و زندگی

  • از ما دعوت شده تا با افرادی که معمولا آنها را میبینیم به ناهار برویم؛ اما پروژه‌ای باز برای کار داریم؛ یا میخواهیم به باشگاه برویم! یا اصلا میخواهیم استراحت کنیم!

خب، پس یک نفس عمیق بکشیم و برای نه گفتن به آرامی بگوییم:

از دعوت شما بسیار ممنونم؛ اما جای دیگه‌ای قول دادم.»

نه گفتن به مواردی که زمان ما را به نحوی پر می‌کند که با اولویت‌بندی و یا نیازهای ما هماهنگی ندارد ممکن است کمی منجر به احساس ناراحتی شود، اما در پایان زمان قابل توجهی را برای ما حفظ میکند تا به اموری که مهم‌تر هستند برسیم و احساس بهتری داشته باشیم.

اکثر ما (مدیران و کارمندان) وظایف بسیاری در لیست کارهای خود داریم تا بتوانیم در یک روز انجام دهیم؛ به ویژه برای کسانی که باید قبل از کارهای خود به دیگران کمک کنند و یا آنها را از وظایفشان باخبر نمایند.

راه حل خیلی ساده هست، نه بگوییم!

وقتی دیگران از ما میخواهند کاری را انجام دهید که کار ما نیست؛ کاملا حق با ما هست که نه بگوییم! اما اگر در گذشته در چنین شرایطی معمولا بله!» گفته‌ایم نیاز به یادگیری مجدد این داریم که نه بگوییم به افرادی که عادت کرده‌اند هر کار کوچکی را به ما ارجاع دهند.

نگران نباشید، آنها در طی زمان یادخواهند گرفت که پاسخ ما چیست وقتی از ما بشنوند که:

  1. این تخصص من نیست. به نظرم با نادر که در این زمینه تخصص دارد و حتما خوشحال می‌شود تا به شما کمک کند تماس بگیرید.»
  2. فکر می‌کنم محمد، کارآموز ما می‌تواند برای جلسه فردا اتاق رزرو کند. من به محمد خواهم گفت!»
  3. معمولا فردی که جلسات را هماهنگ میکند صورتجلسه را آماده میکند!

هنگامی که از ما خواسته می‌شود که پروژه‌ای را بگیریم اما آنقدر کار داریم که نمیتوانیم الان به این کار برسیم زمان آن رسیده تا به آرامی آن را رد کنیم و بگوییم:

  • به نظرم این پروژه بسیار جالب هست؛ اما متأسفانه در حال حاضر بیش از توانم هست. برای انجام این پروژه به بیش از دو هفته وقت نیاز دارم و اگر برای شما زمان انجام کار بسیار مهم هست به نظرم بهتر هست به فردی داده شود که زمان کافی برای انجام و توجه بیشتر به این پروژه را دارد.»
  • و بالاخره وقتی که در یک جلسه درباره وظایف مختلفی که نیاز به تکمیل شدن دارند صحبت می شود، اما امکان دریافت زمان بیشتری ندارید، با احتیاط ادامه دهید!! :

چیزی نگویید!

داوطلب نشوید!

پیشنهاد کمک ندهید!

داشتن یا نداشتن آرامش با خودمان هست!

البته که انتظارات محیط‌های کاری متفاوت هست به خصوص دقت کنیم که در ایران زندگی میکنیم!! پس استفاده از این موارد بسته به شرایط و موقعیت ها متفاوت هست، اما دانستن آنها از ندانستن آنها مهم‌تر هست!


طی چندین سال فعالیت در شرکت‌های مختلف، متوجه شدم کارفرمایان و مدیران رفتار متفاوتی دارند و روند منحصر بفردی برای کنترل کارمندان پیش می‌گیرند. مدیران برخی شرکت‌ها، کارمندانشان را تحت فشار قرار می‌دهند و کار حتی ممکن است به تهدید نیز برسد. با این حال جالب اینجاست که بسیاری از کارمندان این مسئله را قبول کرده و رفتار بد رییس را توجیه می‌کنند. گاهی دیده شده که کارمند باور دارد رئیس صلاحش را می‌خواهد و به همین دلیل از رفتار نامناسب و غیر حرفه‌ا‌ی او هم دفاع می‌کند. این مسئله، اتفاق عجیبی در مدیریت به شمار نمی‌رود و در واقع سندرم استکهلم نام دارد.

سندرم استکهلم چیست؟

سال ۱۹۷۳ میلادی، ۴ نفر در بانک شهر استکهلم گروگان گرفته شدند و این گروگان گیری ۶ روز به طول انجامید. پس از دستگیری مجرمین، مشخص شد که گروگان‌ها با آنها ارتباط حسی پیدا کرده‌ بودند و همدردی می‌کردند. داستان از این قرار بود که طی این ۶ روز، دو گروه با یکدیگر زندگی کرده و یکدیگر را بیشتر شناختند. در این حین به نوعی اصل ماجرا فراموش شد و گروگان‌ها حواسشان نبود که توسط مجرمین و برای اهداف شوم ‌‌آنها گرفتار شده‌اند. نمونه‌ی این اتفاق را می‌توانید در فیلم‌های Never Say Never Again، Die hard و King Kong مشاهده کنید.

در واقع سندرم استکهلم پدیده‌ای روانی است که طی آن گروگان‌ حس یکدلی، همدردی با گروگانگیر پیدا می‌کند. این حس وفاداری تا حدی پیش می‌رود که حتی فرد فراموش می‌کند گروگانگیر جان، مال و آزادیش را تهدید می‌کند. او کاملاً داوطلبانه خود را تسلیم خواسته‌های مجرم کرده و از او دفاع می‌کند.

این عارضه بعد‌ها توسط روانشناسی به نام فرانک اوخبرگ” تعریف و نامگذاری شد. بد نیست بدانید که به طور کلی ۸ درصد از گروگان‌ها به این سندرم دچار می‌شوند. در واقع این عارضه نوعی مکانیزم دفاعی به شمار می رود که پیشتر در مطلب مفصلی به توضیح آنها پرداخته‌ایم.

سندرم

این سندرم در محل کار چه نشانه‌هایی دارد؟

این روزها‌، میزان ارزش گذاری هر فرد از شغل و موفقیت وی در آن نشات می‌گیرد. سندرم استکهلم سازمانی زمانی اتفاق می‌افتد که کارمندان برای مدتی طولانی در یک شرکت کار می‌کنند و به آن کمپانی وفادار می‌شوند. در این موقعیت، کارفرما از وفاداریشان سوءاستفاده کرده و با آن‌ها بدرفتاری می‌کند. نشانه‌های این پدیده را می‌تواند در شش مورد ساده خلاصه کرد؛

  1. شما مدت زمان زیادی از روز را مشغول به کار در شرکت هستید.
  2. رئیستان قهرمان تمامی رویا‌های شماست و او با لیاقت‌ترین فرد در محل کارتان به شمار می‌رود.
  3. شما احساس می‌کنید زمان مناسبی برای رشد و تغییر فرا رسیده اما رئیس شما اهمیتی به این مسئله نمی‌دهد.
  4. تمامی حرکات و رفتار شما به شدت کنترل می‌شود.
  5. رییس یا همکاران با سابقه‌تر کاملاً آشکار و واضح شما را تهدید می‌کنند ولی شما آن را حس نمی‌کنید و دیگران به شما می‌گویند.
  6. مدیر این حس را به شما تلقین می‌کند که اگر او نباشد، زندگیتان به مشکل می‌خورد و قادر به فعالیت نخواهید بود.

اگر چنین مواردی در محل کارتان رخ دهد، شما احتمالا اعتماد به نفس و عزت نفس پایینی خواهید داشت. به همین دلیل با اینکه می‌دانید کار اشتباهی است اما باز هم خود را با نظرات و خواسته‌های رئیس و همکارانتان وفق می‌دهید.

آیا ممکن است محل کارتان شما را گروگان گرفته باشد؟

بیاید روراست باشیم. بازار اوضاع خوبی ندارد و به علت نبود کار و شرایط سخت زندگی، اکنون بسیاری از کارفرمایان روند کاری طاقت فرسایی برای کارمندانش پیش می‌گیرند. بنابراین به عنوان یک کارمند بعد از خواندن نشانه‌های بالا، تصور می‌کنید که چنین مشکلی دارید.


چرا باید مهارت خودآگاهی را بیاموزیم ؟

انسان در طول زندگی همواره با انتخاب های متعددی روبه رو است و اولین گام برای دستیابی به یک انتخاب عاقلانه و صحیح، خودآگاهی است. ما در زندگی انتخاب های ساده یا پیچیده‌ای را بر می‌گزینیم چرا که زندگی بدون انتخاب غیر ممکن است. پس زندگی بدون خودآگاهی بی معنا است. گاهاً انسان در مقطعی از زندگی دچار تعارض، اضطراب و ترس های مبهمی می شود که منبعی ناشناخته دارد و همه این موارد از عدم خودآگاهی نشات می گیرد.

در دنیای مدرن، فرد با حجم عظیمی از اطلاعات مختلف رو به روست و تنها در صورت شناخت دقیق از شخصیت و علایق خود می تواند از بین آنها دست به انتخاب بزند. به طور قطعی عدم آگاهی ما را به جهتی می برد که در تضاد با خودمان است و چه بسا با صرف ساعت ها در این مسیر نادرست، از خود نا امید و دده می شویم.

خودآگاهی

آگاهی اولین گام در ایجاد خودآگاهی است

حتماً پیرامونتان افرادی را دیده اید که می گویند، کاش از اول شروع کرده بودم و کاش شغل دیگری را انتخاب می کردم.

نکته ‌ی مهم این است که انسان با کسب شناخت دقیق از هویت خود می تواند انتخاب هایی در راستای شخصیتش برگزیند. به عبارت دیگر، آگاهی اولین گام در ایجاد خودآگاهی است.

خویشتن پنداری چیست و چگونه می‌توان به آن رسید؟

خویشتن پنداری یا Self-Concept زمانی شکل می‌گیرد که فرد به معنایی از  ابعاد فیزیکی، شناختی و اجتماعی نظیر نگرش ها، باور ها و عقایدش برسد. خویشتن پنداری یک امر یاد گرفتنی است. در اولین ماه های زندگی فرد شکل گرفته و به مرور از طریق تعامل با دیگران رشد می کند. در حقیقت خویشتن پنداری، یک محصول اجتماعی است که بنیان آن را تجربه شکل می دهد.

این مسئله به مرور زمان در شخصیت فرد ثابت می شود و دیگر نمی‌توان آن را تغییر داد. اگر خویشتن پنداری فردی در مقابل تغییرات به سرعت دگرگون شود، در آن صورت شخصیت وی از ثبات لازم برخوردار نیست.

بدیهی است هر فردی که نسبت به پیروزی های خود احساس خوبی دارد، به شکل گیری خویشتن پنداری مثبت در وی کمک می کند. هم چنین ناکامی ها باعث تقویت خویشتن پنداری منفی در فرد می شود. باید توجه داشت اگر تصویری که از خودمان داریم مبهم باشد نمی توانیم به قضاوت هایمان اعتماد کنیم.  با این حال اگر نسبت به قضاوت هایمان ایمان داشته باشیم، به داوری و تصمیم گیری های دیگران اعتنایی نمی کنیم.


موانع خودآگاهی

از آنجایی که انسان موجودی چند بعدیست، شناخت این ابعاد می تواند سبب رشد فرد گردد. خود از جنبه های مختلفی تشکیل شده و با توجه به اهمیت خودآگاهی در زندگی و وم آشنایی با موانع خودآگاهی بهتر است با انواع خود آشنا شویم. ابعاد مختلف خود عبارتند از:

۱. خود فیزیکی

شناخت این بخش به نسبت راحت تر ار جنبه های دیگر است. خود فیزیکی یا جسمانی به تصوری اطلاق می شود که ما نسبت به بدن خود داریم و بخش زیادی از ارتباط ما از طریق زبان بدن یا Body Language صورت می گیرد.

عناصری که در ارتباط غیر کلامی موثرند در چند گزینه خلاصه می‌شوند و می‌توان از میان آنها به تماس چشمی مناسب، رعایت فاصله با دیگران و حتی حرکات دست اشاره کرد. آگاهی از زبان بدن یعنی آگاهی از سیگنال هایی که در ارتباط غیر کلامی برای دیگران می فرستیم. هر چه این آگاهی افزایش یابد، روابط ما هم ثمربخش بیشتری خواهد داشت.

۲. خود واقعی

این بخش درونی‌ترین بخش وجود هر آدمی است. همه ما به این بخش از وجودمان احاطه کامل داریم ولی دیگران به این بخش آگاه نیستند. این خود هر چه آنچه ما هستیم را در بر می‌گیرد و گاهی لازم است عمیق و صادقانه این بخش از وجودمان را ببینیم.

کارل راجرز روانشناس آمریکایی در این مورد می گوید:

آن چه را من از دیگران پنهان می کنم اغلب همان چیزی است که آنها از من پنهان می کنند!»

۳. خود اجتماعی

نقش ها و نقاب های ما در جامعه خود اجتماعی را شکل می دهد. باید گفت که نظر اطرافیان هم در شکل گیری این وجهه تاثیر دارد.

در هر گروه ما با توجه به ارزش ها و قوانین آن رفتار می کنیم. مشخصاً در گروه دوستانه رفتار ما صمیمانه تر از محل کار یا تحصیلمان است. در روابط ما گاهاً فرایند همانندی به شکلی نامحسوس رخ می دهد. به عبارت دیگر ما ترغیب می شویم که شبیه به افرادی شویم که بیشتر با آن ها در ارتباط هستیم. به همین دلیل است که باید مراقب باشیم که زمان خود را با چه کسانی به اشتراک می‌گذاریم.

در پایان باید گفت که دو فاکتور مهم در روند تشکیل خود اجتماعی موثرند: خود واقعی و اوضاع اجتماعی.

۴. خود آرمانی

خود آرمانی تصویر ایده آل و دور از دسترس خودمان است. به عبارت دیگر، فاصله خود واقعی یا آنچه هستیم با خود آرمانی یا آنچه می خواهیم باشیم. هر چه این فاصله بیشتر باشد، به تبع احساس ناکارآمدی بیشتری در ما شکل می گیرد. خود آرمانی را می توان نتیجه تاثیرات فرزندپروری و اجتماعی شدن دانست.

بد نیست بدانید یک ذهن سالم، خود را همان طور که هست می پذیرد و در تلاش است که در تمامی ابعاد به رشد و کمال برسد، با انتقادها به طور سازنده برخورد کند و به نقاط قوت و ضعفش نیز آگاه است. در واقع خود آرمانی یک انگیزش است و فرد را وادار می سازد تا برای رسیدن به هدفش تلاش کند اما به شرطی که واقع بینانه طراحی شود.

۵. خود معنوی

این جنبه از خود، مرتبط با جهان بینی فرد و دیدگاه های انسانی اوست. به عبارت دیگر اعتقادات فرد به زندگی اش معنا می بخشد. ویکتور فرانکل ، فیلسوف، روان درمانگر، جامعه شناس و پدر معنا درمانی یا لوگوتراپی ( Logotherapy ) در این باره می‌ گوید:

معنی زندگی هرکس منحصر به فرد بوده و تنها او هست که می تواند به این معنا تحقق بخشد. تلاش برای یافتن معنی در زندگی، اساسی ترین نیروی محرکه هر فرد در دوران زندگی اوست.»

این بخش اهمیت ویژه ایی دارد چرا که مبدا و مقصد نهایی خودآگاهی و خودشناسی در آن نهفته است.

۶. خود جنسیتی

تصور یا برداشت نسبت به هویت و تمایلات جنسی را خود جنستی می گویند. برداشت صحیح باعث می شود نقش هایی را انتخاب کنیم که در راستای هویت ماست.

۷. خود تاریک یا ناخودآگاه

این بخش از وجود دربرگیرنده اسرار ماست و انرژی زیادی را برای مخفی نگه داشتن آن صرف می کنیم. خود تاریک در حقیقت بخشی است که تمایل نداریم دیگران از آن مطلع شوند.

ویژگی های افراد خودآگاه

موانع خودآگاهی

بی شک افرادی که به خودآگاهی رسیدند و موانع خودآگاهی را پشت سر گذاشته شده‌‌اند، ویژگی هایی دارند که ضروری است آنها را بشناسیم. این ویژگی ها عبارتند از:

  1. برای خود ارزش قائلند.
  2. نسبت به انتقادات واکنش منفی نشان نمی دهند.
  3. به ارزش ها و باورهایشان آگاهی کامل دارند و از آن دفاع می کنند.
  4. دیگران را تحقیر و سرزنش نمی‌کنند بلکه احترام آنها را نگه می‌دارند.
  5. روحیه همکاری و مشارکت بالاتری دارند.
  6. از نقاط ضعف و قوتشان آگاه هستند.
  7. با افراد کاردان م می کنند.

چند مثال برای عدم شناخت احساسات و علت ناراحتی از کار

  • مهسا و امین (مدیر مهسا) جلسه‌ای کاری دارند که در آن تمام‌وقت مهسا در حال بیان مواردی است که باعث می‌شوند مهسا در حال انفجار باشد. هر بار که امین حرف مهسا را قطع می‌کند، مهسا مجدد یادآوری می‌کند افرادی که در پروژه شکست خورده وی بودند، چه نقشی داشتند. مهسا خیلی ناراحت است.
  • حمید وقتی به خانه برمی‌گردد، کتش را در می‌آورد، برای لحظه‌ای به یک گوشه خیره شده و آه می‌کشد. پرستو همسر حمید می‌پرسد که اوضاع خوب است یا نه اما او پاسخ می‌دهد که کارهایش ناتمام مانده و استرس زیادی دارد. حمید بلافاصله لبتابش را باز می‌کند تا گزارشش را به اتمام برساند.

خشم و استرس، دو مدل از احساساتی است که به میزان زیادی در محیط کار مشاهده می‌شوند. با این حال برای شناخت دقیق و صحیح‌تر این دو باید به نشانه‌های ظاهری آنها بپردازیم. بنابراین ما باید آنها را با شیوه‌های شفاف‌تر و دقیق‌تر توضیح دهیم تا بتوانیم یک قابلیت انتقادی (critical capability) و سطح بالاتری از چابکی عاطفی (emotional agility) ایجاد کنیم. ما بدین شکل می‌توانیم با خود و جهان پیرامون تعامل موفقتری داشته باشیم.

مهسا از اینکه پروژه‌اش شکست خورده ناراحت و عصبی است. شاید مهسا دلواپس این است که شکست او در این پروژه به بیکار شدنش منتهی شود. وقتی امین مدام حرف او را قطع می‌کند ممکن است احساس اضطراب مهسا کاملاً قابل توجیه باشد!

سوالاتی نظیر چرا پروژه انجام نشد و حالا چه کار خواهی کرد، احساس اضطراب و ناراحتی مهسا را بیشتر می‌کند اما نباید فراموش کرد که مهسا و امین هم احساسات جداگانه‌ای دارند و آنها هم باید شناسایی شوند. اگر پشت احساس استرس حمید این حقیقت نهفته باشد که شاید گمان می‌کند در مسیر شغلی صحیحی قرار نگرفته چطور؟ او در گذشته بیشتر از کاار خود لذت می‌برد اما اکنون دلیل این احساس ناراحتی از کار چیست؟ او استرس دارد اما پشت این استرس چه چیزی نهفته شده است؟

ناراحتی از کار

این سوالات یک دنیای پرس و جو و پاسخ بالقوه را برای مهسا و امین باز می‌کند. ما هم مثل این دو به واژگان زیادی برای بیان احساسات حود نیاز داریم. نه فقط به منظور شناخت دقیق‌تر، بلکه به این دلیل که تشخیص نادرست احساسات، باعث می‌شود ما به آنها پاسخ نادرستی بدهیم. اگر ما فکر می‌کنیم که باید به خشم توجه کنیم، رویکرد متفاوتی نسبت به این داریم که ما در حال تحمل ناامیدی یا اضطراب هستیم یا ممکن است همه آنها را نادیده بگیریم.

این موضوع زمانی خودش را نشان می‌دهد که ما به احساسات خودمان اعتراف نمی‌کنیم و نمی‌توانیم آنها را به درستی هدایت کنیم! در این صورت احساساتمان با کیفیت کمتری خودشان را نشان می‌دهند و علایم فیزیکی بیشتری مانند سردردهای طولانی خواهند داشت. جلوگیری از احساسات برای ما هزینه بالایی خواهد داشت.

نداشتن ادبیات صحیح که احساسات را نشان می‌دهد به ما اجازه خواهد داد تا مسأله اصلی را نبینیم که منجر به این می‌شود که تجربه ناصحیح و هزینه بالای این عدم درک صحیح را پرداخت کنیم. درک صحیح تر و واضح تر داشته باشیم و نقشه راهی برای حل مشکل ایجاد کنیم.


در حالت عادی ممکن است کودکان تکلیف مدرسه شان را فراموش کنند، در کلاس به خیال پردازی بپردازند، بدون فکر کاری را انجام دهند و یا سر میز شام بی تابی و بی قراری کنند. اما بی توجهی، ویری بودن و فعالیت بیش از اندازه، امری طبیعی نیست بلکه از نشان های اختلال بیش فعالی کمبود توجه در نظر گرفته می شود که می تواند توانایی کودکان را در یادگیری و تعامل با دیگران تحت تاثیر قرار دهد. اولین گامی که باید برای مقابله با این مشکل برداشت شناسایی نشانه ها و علائم این اختلال
خودشناسی از جمله مفاهیمی است که برای تمامی انسان‌ها در مراحل مختلف رشدی مطرح می‌شود. اغلب افراد گمان می‌کنند به صورت کامل خود را می‌شناسند. اما زمانی که از آن‌ها درباره اهداف، ارزش‌های زندگی‌شان و دیگر مسائل پرسیده می‌شود، به خود نیز نمی‌توانند پاسخی مناسب دهند. باورها، علایق، احساسات، نیازها و بسیاری از چیزهای دیگر در طول زندگی تغییر می‌کند. اما آیا این تغییرات همیشه باعث شادکامی و رشد افراد می‌شوند؟ چگونه می‌توانیم مسیر زندگی خود را به سمت ترقی و پیشرفت
به گزارش تابناک، فریبرز درتاج استاد دانشگاه علامه طباطبایی و رئیس انجمن روان شناسی تربیتی ایران در گفت‌وگو با فارس درباره تأثیر قرنطینه بر فرزندپروری و بروز اختلافات والدین و فرزندان»، اظهار داشت: مسلماً اختلافات بین والدین و محیط پر تنش خانواده سبب بروز اختلافات والدین با فرزندان نیز خواهد شد. در یک محیط بسته، مرزهای بین خانواده، کار و مدرسه در هم آمیخته شده است. وی ادامه داد: والدین نقش والدین، ​​معلمان و کارگران را بازی می‌کنند.
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ، وقتی صحبت از عشق مجازی و مسائلی که مربوط به دنیایی غیر از پیرامونی که در آن قرار گرفته‌ایم می‌شود، احساس می‌کنیم از واقعیتی صحبت می‌کنیم که خیلی هم واقعی به نظر نمی‌رسد. از این‌رو عشق‌های مجازی که روندی غیر واقعی و ماحصل تجربه‌ای غیر ملموس هستند، تولید ذهن خلاق هر فردی می‌تواند باشد. به این ترتیب افراد به واسطه بودن در دنیای مجازی (سایت‌ها و کانال‌های اینترنتی) دلبسته فردی می‌شوند که هیچ آشنایی حقیقی با او
به طور حتم شما هم روزها و لحظاتی را تجربه کرده اید که چندان سرحال نبوده و احساس کسالت، خواب آلودگی و بی حوصلگی می کرده اید. تا به حال از خودتان پرسیده اید که کدام عوامل چنین احساسی را ایجاد می کنند؟ در اینجا به ۱۰ عاملی اشاره می کنیم که می توانند شما را بی حوصله و کسل کنند: ۱. عادت بد غذایی عادت بد غذایی علاوه بر آنکه می تواند حالاتی مانند تهوع و درد در شکم را ایجاد کند، بر حالات روانی ما نیز تاثیر می گذارد و حالاتی مانند تحریک پذیری، نوسانات خلقی، عدم
روانشناسی کودک و اهمیت آن یکی از مهم ترین فاکتورهایی که هر والدینی باید آن را رعایت کنند ، این است که کودک شناسی خوبی داشته باشند . البته با بزرگ کردن فرزند می توان به ابعاد مختلف شخصیتی او پی برد . باید یاد بگیریم که نگاه کودک به دنیای اطراف خود چیست و چگونه مهارت های جدید را به او بیاموزیم ، با احساسات او آشنا شویم و تغییراتی که ممکن است در طول زندگی داشته باشد را مشاهده کنیم که همگی زیر شاخه روانشناسی کودک هستند .
بیماری کرونا موجب ایجاد احساساتی نظیر اضطراب، استرس و عدم اطمینان می گردد. این احساسات به ویژه در میان کودکان و نوجوانان، در سنین مختلف، بیشتر دیده می شوند. اگرچه کودکان به طرق مختلف به این احساسات واکنش نشان می دهند اما بطور کلی در مواجه با رویدادهایی همچون تعطیلی مدارس و لغو برنامه ها و دوری از دوستان ، بیش ازپیش به حمایت های عاطفی نیاز دارند. ما با روانشناس متخصص نوجوانان، نویسنده کتابهای پرفروش و ستون‌نویس ماهنامه نیویورک تایمز دکتر لیزا دامور درباره
شاید شما هم عشق و علاقه به شخص خاصی را تجربه کرده باشید. در این شرایط هربار که اسم او را می‌شنوید یا آن شخص صدایتان می‌زند، قلب‌تان به‌تپش می‌افتد و زمانی‌که نزدیک شماست، دست‌تان عرق می‌کند. شاید فکر کنید که در تمام دنیا فقط همین شخص وجود دارد، اما از کجا بفهمید که واقعا عشق شده اید؟ از کجا بفهمید این یک حس واقعی است یا خیر؟ در این مطلب می‌خواهیم توضیح بدهیم عشق چیست و چه راه‌هایی برای تشخیص عشق واقعی وجود دارد.
هر ساله تعداد زیادی از افراد جامعه ما با رنج سنی متفاوت که البته بیشتر آن‌ها جوانان ساله هستند در کنکور شرکت می‌کنند. کنکوری‌ها تلاش می‌کنند تا در این ماراتن پر پیچ و خم به موفقیت برسند و در رشته مورد علاقه دانشگاهی که قلباَ دوستش دارند مشغول به تحصیل شوند. در ابتدای مسیر تقریبا 100 درصد داوطلبان با انگیزه فوق العاده زیاد و انرژی وصف ناپذیر و باور نکردنی مشغول به محیا کردن شرایط می شوند و به نوعی با آمادگی بالا استارت می‌زنند و دروس را خیلی خوب مطالعه
ضريب هوشي يا IQ ، معيار اندازه گيري توانايي شما در استدلال و حل مشکلات است. اين اساساً نشان دهنده ميزان موفقيت شما در يک آزمون خاص در مقايسه با ساير افراد گروه سني شما است. گرچه ممکن است آزمونها متفاوت باشد، ميانگين ضريب هوشي در بسياري از آزمونها 100 است و 68 درصد نمرات در حدود 85 تا 115.1 قرار دارد. در حالي که ضريب هوشي مي تواند پيش بيني کننده مواردي مانند موفقيت تحصيلي باشد، اما کارشناسان هشدار مي دهند که وماً تضميني براي موفقيت در زندگي نيست.
"تیپ های شخصیتی" مختلف انسان ها یکی از تئوریهای جالب در زمينه تیپ های شخصیتی ، تئوری انیاگرام است که هنوز در ایران در بین روانشناسان متخصص و اساتیددانشگاه، آنقدر شناخته شده نیست. این تئوری در اول به وسیله جورجیوف دانشمند و عارف بزرگ روسی مطرح گردید و بعدها به وسیله روانشناسان خصوصا" نارن جو" وارد حوزه‌ روانشناسی شد و تا کنون پژوهشهای زيادي در ابعاد مختلف روی آن صورت گرفته است و اینک جايگاه ويژه ای در جهان پیدا نموده است .
تقریباً 9٪ از جمعیت عمومی دارای اختلال شخصیت هستند. علی رغم شیوع زیاد، بسیاری از افراد مبتلا به اختلالات شخصیتی نمی دانند که مبتلا بوده، چه رسد به این که بفهمند چگونه با این مسئله کنار بیایند. طبق تعریف، اختلال شخصیت شامل یک یا چند ویژگی بیمارگونه است که اختلال قابل توجهی در زندگی فرد ایجاد می کند. ویژگی ها باید در طول زمان پایدار و در موقعیت های مختلف ثابت باشند. یادگیری چگونگی کنار آمدن با یک اختلال شخصیت کلیدی برای عملکرد بهتر در زندگی است.
رای همه ی ما اتفاق افتاده است که بعضی اوقات عصبانی شویم یا حداقل با افراد عصبانی روبرو شویم. شرایط بسیار سخت است خصوصا اگر شخص عصبانی بی منطق هم باشد. زمانی که فرد با عصبانیت با ما صحبت می کند واکنش ما در برابر او هم بیشتر حالت تهاجمی پیدا میکند ولی آیا این بهترین نحوه ی برخورد با شخص عصبانی است؟ در ادامه ی مقاله در مورد ۲۰ تاکتیک برای برخورد با افراد عصبانی را به شما معرفی می کنم. ۱. به آن ها گوش دهید گوش دادن مرحله ی اول مقابله با افراد عصبانی است.
فوت و فن‌ های تربیت یک کودک سالم بچه سالم بچه ای است که در تمام جنبه های زیستی، روانی و اجتماعی از رشد مناسبی بهره مند باشد و بتواند هریک از مراحل رشدی خویش را با موفقیت پشت سر بگذارد و از پس تمامی بحران های موجود در دوره های مختلف عبور کند. هر کاری که برای تربیت فرزندتان انجام می دهید و هر رفتاری که با او دارید، مستقیم بر شکل گیری شخصیت وی اثر می گذارد. تربیت خوب میتواند یک کودک سالم به جامعه تحویل دهد و تربیت نادرست میتواند سبب شکل گیری یک شخصیت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

يادداشت‌های يك دهه چهلی